کمکم تصویر سیندخت و مهراب از مقابل چشمانم ناپدید میشود و تصویر دیگری جایش را میگیرد؛ زنی زیبا را میبینم که دارد مهرهای را به بازوی پسری نوجوان میبندد. بیگمان، این زن تهمینه، دختر شاه سمنگان و همسر رستم است. و آن نوجوان سهراب است. میدانم که رستم قبل از اینکه از سمنگان به ایران برگردد آن مهره را به تهمینه داده است تا اگر فرزندشان دختر باشد تهمینه مهره را به گیسویش بیاویزد و اگر پسر باشد به بازویش ببندد. و حالا که چندسال از به دنیا آمدن پسرشان گذشته و او به سن نوجوانی رسیده است دارد آن مهره را به بازوی پسر میبندد. و میدانم که به زودی سهراب برای پیدا کردن پدرش راهی ایران میشود. دلم میگیرد. دردناکیِ کشته شدن سهراب در داستان رستم و سهراب یک طرف، رنج تهمینهی صبور یک طرف دیگر که سالها از رستم دور میماند، و سپس سهراب را با کلی امید و عشق برای یافتن رستم به ایران میفرستد. اما در نهایت، او میماند و غم از دست دادن پسرش.
در همین اندیشهام که تهمینه و سهراب از مقابل نگاهم محو میشوند و دختری را سوار بر اسب در میدان جنگ میبینم که کلاهخودش بر سر نیست و موهایش پریشان شدهاند. در کنارش، سهراب جوان را سوار بر اسب میبینم که دارد با حالتی توأمان از حیرت و تحسین به دختر نگاه میکند. بیتردید، آن دختر گردآفرید است که به عنوان یکی از سپاهیان ایران با سهراب که با لشکری به ایران آمده نبرد کرده است، و در نهایت کلاهخودش افتاده و موهایش پریشان شده و زن بودنش مشخص شده است. میدانم که در ادامه، سهراب میخواهد گردآفرید را اسیر کند، اما او با تدبیر و حیله از دستش میرهد.
تصویر بعدی که در مقابلم نمایان میشود زنی زیبا اما گریان و پریشان را نشان میدهد که گیسهای بریدهاش را در دست دارد. شک نمیکنم که او فرنگیس است. دختر افراسیاب، پادشاه توران و همسر سیاوش، شاهزادهی ایرانی. و حالا در سوگ مرگ سیاوش گیسوان خود را بریده است. دلم میلرزد.
وقتی تصویر فرنگیس محو میشود زنی را میبینم که در یک قصر بالای جنازهی مردی جوان نشسته است و زاری میکند. فکر میکنم که او باید جریره باشد، همسر اول سیاوش، که پسرش به دست چند تن از سپاهیان و پهلوانان ایرانی، به اشتباه، کشته شده است. باز هم دلم میلرزد. میدانم که جریره چقدر با اشتیاق دربارهی سپاهیان ایران با پسرش، فرود، صحبت کرده و چقدر خود فرود هم دوست داشته به سپاه ایران بپیوندد که به کینخواهی سیاوش میخواهند با افراسیاب بجنگند. اما بر اثر یک سری اشتباهات پیش آمده که در اینجا مجال توضیحش نیست فرود به دست چند پهلوان ایرانی کشته میشود.
...
ادامه دارد...
نویسنده: شبنم حکیم هاشمی