شبنم حکیم هاشمی
شبنم حکیم هاشمی
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

روح هزاران‌ساله‌ی اساطیری... بخش چهاردهم

وقتی جریره‌ی گریان از مقابل چشمانم می‌رود سالن بزرگ قصری را می‌بینم که پر از مهمان است. در میان مهمانان شاهزاده‌ها و نجیب‌زادگان بسیاری‌ هستند. در بالای سالن، پادشاه و ملکه و شاهزاده‌خانمی زیبا نشسته‌اند. شاهزاده خانم با دقت بسیار مهمانان را زیر نظر دارد. بعد از دقایقی، مردی جوان را از میان مهمانان به پادشاه نشان می‌دهد. مرد جوان چهره‌ای بسیار زیبا دارد، اما لباس شاهزاده‌ها را به تن ندارد. پادشاه از اینکه دخترش او را نشان داده است عصبانی می‌شود. مطمئنم که او قیصر روم است. و بر طبق رسم و رسوم مجلسی ترتیب داده و افراد بسیاری را دعوت کرده است تا دخترش، کتایون، همسر آینده‌ی خود را از بین شاهزاد‌ه‌ها و نجیب‌زاده‌ها انتخاب کند. اما کتایون به جای یک شاهزاده، مرد جوان بی‌نام و نشانی را انتخاب کرده که معلوم نیست از کجا و چگونه به مهمانی آمده است. می‌دانم که کتایون شب پیش همان مرد جوان را در خواب دیده است. و می‌دانم که آن مرد جوان، گشتاسب- پسر لهراسب، پادشاه ایران- است که در پی ماجراهایی به صورت بی‌نام و نشان به روم وارد شده و برای دیدن دختر قیصر روم به قصرشان وارد شده است. و می‌دانم که کتایون به خاطر انتخاب او از سمت پدرش طرد می‌شود، اما در عشق خود پایدار می‌ماند تا سرانجام هویت گشتاسب آشکار می‌شود و کتایون در جایگاه همسر شاهزاده‌ی ایران با او به ایران سفر می‌کند و سرانجام وقتی که گشتاسب به پادشاهی می‌رسد او ملکه‌ی ایران می‌شود. و همین کتایون باهوش و بادرایت است که بعدها به پسرش، اسفندیار، بارها برای رفتارش با رستم هشدار می‌دهد.
کم‌کم سالن قصر کمرنگ و کمرنگ‌تر و ناپدید می‌شود و به جایش یک بیابان گسترده می‌شود. چاهی در میان بیابان است و دختری زیبا و پریشان بر سر چاه نشسته و دارد از شکاف تخته سنگی که روی چاه است به داخل آن نگاه می‌کند. می‌دانم که او منیژه است؛ دختر افراسیاب، و دارد به معشوقش، بیژن، نگاه می‌کند که در چاه اسیر است. بیژن، مردی جوان و برومند و زیبا، پسر گیو، یکی از پهلوانان ایرانی‌ست که طی ماجراهایی افراسیاب او را در چاه اسیر کرده است. می‌دانم در تمام مدتی که بیژن در چاه اسیر است منیژه هرگز او را تنها نمی‌گذارد. به او آب و غذا می‌خواهد، غمخوار اوست. و سرانجام وقتی که رستم با مطلع شدن از سرنوشت بیژن و مکان اسارتش، او را نجات می‌دهد منیژه به عنوان همسر بیژن با او به دربار ایران می‌رود.

...

ادامه دارد...


نویسنده: شبنم حکیم هاشمی

داستانداستان‌وارهاسطورهاساطیراساطیر ایران
شاعر و نویسنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید