شب سان
شب سان
خواندن ۳ دقیقه·۱۵ روز پیش

زندگی در بند قسط‌ها

توی تاریکی اتاق، بین خواب و بیداری روی تخت دراز کشیده بودم که صدای ویبره موبایلم بلند شد. بدون این‌که بلند بشم، تا جای ممکن بدنم رو کشیدم تا گوشی رو بردارم. صفحه رو روشن کردم اما هیچ پیام جدیدی نبود! همین که سرم رو دوباره روی بالش گذاشتم، دوباره صدای ویبره شنیدم و این بار واقعا پیام داشتم. پیامی که کاش هیچ‌وقت نمی‌اومد: قسط وام شما هنوز پرداخت نشده است. چند لحظه بی‌حرکت به صفحه خیره موندم. باورم نمی‌شد که باز اول ماه شده و تمام زمان‌بندی‌های مالیم بی‌فایده بودن. قسط وام عقب‌مونده، قبض وام، موبایل و برق همه‌ش دوباره مثل یه لشکر بهم حمله کرده بودن.

با عجله از تخت بلند شدم و سراغ کامپیوترم رفتم، انگار که راه نجاتم توی دست‌های همین جعبه آهنی که تازه قسطش رو تموم کرده بودم. وارد سایت بانک شدم و راه نجاتم بیشتر از یه بن‌بست نبود! پیام قرمز رنگی که می‌گفت به علت تاخیر در پرداخت اقساط حسابتان مسدود شده مثل یه چکش خورد توی سرم. کامل گیج شده بودم. اصلا نمی‌فهمیدم یعنی چی؟ مگه می‌شه کل حساب رو مسدود کنن؟

صدای تلفن بلند شد. با نگرانی مونده توی دلم جواب دادم. بانک بود! یه صدای رسمی، بی‌احساس و عصا قورت‌داده که می‌گفت: آقای سامانی، این آخرین اخطار ماست! اگه تا ۲۴ ساعت آینده پرداخت نکنید، اقدام قانونی علیه‌تون انجام می‌دیم! خواستم توضیح بدم که حسابم مسدوده و نمی‌دونم باید چیکار کنم، ولی هنوز دهنم رو باز نکرده بودم که گوشی رو قطع کرد.

صدای بابام توی گوشم پیچید که بی‌مسئولیتی و انجام ندادن کارهام رو به روم می‌آورد. با این‌که ذکر شب و روزم شده بود پرداخت قبض‌ها، باز هم یادم رفت. احساس می‌کردم کل دنیا دارن مسخره‌م می‌کنن که توی ۲۷ سالگی هنوز نمی‌‌تونم زندگی مالیم رو مدیریت کنم.

دست کردم توی جیبم تا مطمئن بشم کارت بانکیم اون‌جاست. باید حضوری می‌رفتم بانک تا ببینم باید چیکار کنم. کارت رو آوردم بیرون که همون لحظه صدای زنگ در اومد. صاحب‌خونه بود، با اخم‌هایی که جوری توی هم گره خورده بود که انگار دیگه کسی نمی‌تونست بازش کنه. قبل از این‌که چیزی بگم با صدایی که کم از دعوا نداشت، تهدیدم کرد که اجاره سه ماه عقب‌مونده رو دادم که دادم، ندادم فردا با مامور میاد دم در.

ولی من اجاره ماه قبل رو داده بودم، درسته همیشه با این‌ چیزها مشکل دارم ولی دیگه بدهکار هم نمی‌موندم. اصلا بدترین چیز توی زندگی من اینه که به کسی مدیون بمونم! تا اومدم یه چیزی بگم، دیدم غیب شده و رفته.

با شونه‌هایی که هر لحظه افتاده‌تر می‌شد، نشستم روی مبل. صدای پیامک گوشی دوباره بلند شد. دیگه از تمام زنگ‌های دنیا متنفرم شده بودم. این بار اخطار قطع آب بود که مثل سیل روی سرم سرازیر شده بود! دلم می‌خواست به یه جایی پناه ببرم اما هر جایی به ذهنم می‌رسید، بدهی‌ها مثل سایه دنبالم می‌کردن. باید تا فردا هرجور شده پول اجاره رو جور می‌کردم وگرنه ممکن بود جدی جدی مامور بیاد دم خونه‌م و هم خونه‌م رو از دست بدم و هم آبروم رو.

توی فکر بودم که صدای داد پلیس‌ها اون‌ هم جلوی در خونه، تمام معادلاتم رو به هم ریخت!

پلیس برای بدهی قبض با چند روز تاخیر؟ مگه می‌شه؟ اصلا مگه نگفت تا فردا بهت وقت می‌دم؟ اومدم با عجله بلند بشم که پام به لبه مبل گیر کرد و گرومپی روی زمین افتادم.

چشم‌هام رو باز کردم. پایین تخت افتاده بودم و صدای زنگ بیداری قطع نمی‌شد. گوشیم رو برداشتم تا آلارم رو قطع کنم و با دیدن پیام با یه نفس با خیال راحت کشیدم:

علیرضا سامانی عزیز! قسط‌های شما با استفاده از پرداخت مستقیم به‌صورت خودکار پرداخت شد.

بدترین خواب دنیا و بهترین بیداری!

پرداخت_مستقیم_پیمان
‎در دل شب به دنبال خورشید بگرد / من، یک دل داده در روشنایی شب. https://virgool.io
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید