پرسیدم: از کجا بفهمم مسئولیتپذیرم؟
استاد فیزیکم گفتند: یک گلدان میخری و نگهداری از آن را بهعهده میگیری.
آبیاری و مراقبتهای دیگر را انجام میدهی تا متوجهشوی مسئولیتپذیر هستی یا نه.
در دلم گفتم: استاد اینکه کاری نداره، معلومه میتونم و انجامش ندادم.
از گفتوگو با استاد فیزیکم دوسال گذشت و وارد زندگی مشترک شدم.
همهچیز برایم سخت بود؛ اساسن با پذیرش نقش جنسیتیام مشکل داشتم.
وقتی کارهای خانه را انجام میدادم احساس اتلاف وقت داشتم.
از انجامدادنشان فراری بودم تا به مشاور مراجعه و شروع به یادگیری کردم.
وقتی هنوز نمیتوانستم مسئولیت یک گلدان را بپذیرم؛
چطور میخواستم مسئوایت یک زندگی را قبول کنم.
وقتی من هنوز نمیتوانم افکار خودم را به کلمه تبدیل کنم و بنویسم؛
چطور میخواهم راجع به یک موضوع مقالهای درخشان بنویسم.
دوستدارم به خودم اجازهدهم از ابتدا شروع کنم.
از کلیشههای سن، توانایی و کاملبودن بگذرم.
به خودم فرصتدهم تا یادبگیرم.
پراکنده، شلخته و بیپروا بنویسم.
به خودم اجازه دهم لااقل آزادی را روی کاغذ تجربهکنم.
البته به خودم حقمیدهم، در ابتدا کار سختی است.
انجامدادن هر کاری در ابتدا سخت است حتی آزاد بودن
مقاومت ذهنی دارم.
با خودم همدلی میکنم:
میدانم در سیستمی بزرگ شدهای که مدرسه، خانواده و رسانه به تو اجازه ی «آزادبودن» ندادهاند تا قوهی تشخیص تو رشد کند و خودت برای خودت بعنوان یک انسان، محدودههایی را تعریفکنی.
اما اکنون میخواهی راه جدیدی را بپیمایی.
به خودت اجازه بده آزادانه همهچیز را بنویسی؛
روی کاغذ سفید همهچیز مجاز است.
پس فقط بنویس.
بیسوال
بیروتوش
بیمنطق
بیمفهوم
بینقد
بینظم
بیفرم
بیچارچوب
بیسانسور
بیملاحظه
بیادب
شما چطور فکر میکنید؟
با سپاس
شادی صفوی