امروز روزی مانند همه روزهاست، اما آنچه ممکن است در روزهای آینده اتفاق بیافتد به این وابسته است که امروز چه خواهی کرد!
(ارنست همینگوی- کتاب: زنگها برای که به صدا در میآید؟)
این جمله نزدیک 2 ساله که پیام پین توییتر من هست. از وقتی این رو نوشتم خیلی چیزها تغییر کرد. کم کم بوده، شاید از خودم راضی نباشم، اما دیگه همه چیز مثل قبل هم نبوده...
امروز وقتی چشم باز کردم با خودم فکر کردم: اگر فکر کنم فقط یک سال، یک ماه یا یک هفته دیگه وقت دارم که زندگی کنم، چه بهانه و مانعی میتونه جلو تصمیماتم رو بگیره؟ دیگه کدام کاری که ازش متنفر هستم رو ادامه میدم؟ دیگه لحظاتم رو چطوری صرف میکنم؟
ساعتهای ادامه روزم رو داشتم به خودم میگفتم «شاید فقط همین لحظه آخرین لحظهای باشه که زنده هستم. همین لحظه، همین لحظه...» و بر حسب اتفاق چشمم خورد به این متن توی اینترنت:
«آدمهایی که با مرگ مواجه میشوند دنبال یک تاثیرند، دنبال چیزی که برای همیشه از خود بجای بگذارند. هنگام مواجه با مرگ، ترس از طرد شدن یا شکست از بین میرود. در لحظه مرگ کاری که به آن اعتقاد داشتید اما هرگز آن را انجام ندادید، بار سنگینتری بر دوشتان خواهد گذاشت»