محمدرضا شهبازی
محمدرضا شهبازی
خواندن ۳ دقیقه·۶ سال پیش

حضرت استاد بی خیال شو

شاید هفت هشت سال قبل بود؛ یا بیشتر. یکی از موسسات فرهنگی کلاس داستان نویسی گذاشته بود. من هم به سرم افتاد که شرکت کنم. استاد کلاس، یکی از نویسندگان و منتقدان معروف بود. کسی که هم نویسنده خوبی است و هم منتقد خوبی. خودم هم یکی دو بار بعنوان خبرنگار جلویش نشسته و با او گفتگو کرده ام. جلسه اول که شروع شد احساس کردم چیزهایی که استاد میگوید به جلسه اول نمی‌خورد! انگار ادامه بحث باشد، داشت درباره چیزهایی صحبت میکرد که من سر در نمی‌آوردم اما بقیه همراهی میکردند.

کلاس که تمام شد، یکی از حضار بلند شد رفت و با یک جعبه شیرینی برگشت. شیرینی را پخش کرد و گفت این شیرینی به مناسبت چهارمین سال برگزاری این دوره آموزشی و حضورمان در آن است!


از کلاس بیرون آمدم و دیگر نرفتم. با خودم گفتم بنده خدا، کلاسی که میشود 4 سال درآن شرکت کرد و هنوز داستان نویس نشد رفتن ندارد. طرف 4 سال آموزش دیده و هنوز داستان نویس نشده و با خوشحالی هنوز می‌آید و شیرینی هم می‌دهد! جشن میگیرد عمر هدر رفته را و استعداد نداشته را!


کلاس برگزار کردن و شاگر داشتن و استاد استاد از دهانشان شنیدن و احتمالا احترام دیدن و... واقعا کیف دارد! می‌شود سالها یک عده را سر کار گذاشت و با نوشته‌های هچل هفتشان کج دار و مریز تا کرد و یکی به میخ زد و یکی به نعل و احتمالا خود آن عده هم کیف می‌کنند که کلاس استاد فلانی می‌روند و هر روز بیشتر با زیر و بمهای داستان و فیلمنامه و شعر و ... آشنا می‌شوند و همین امروز و فرداست که شب بخوابند و صبح تولستوی و هیچکاک و فردوسی از خواب بلند شوند!

غافل از اینکه اگر این مدت را در یک نجاری یا مکانیکی شاگردی کرده بودند یا در یک حجره بازار پادویی، کم‌کم برای خودشان اوستایی می‌شدند.


این روزها اطرافمان -حتی در مجموعه‌های انقلابی- پر است از افرادی که داستان و شعر و فیلم نمیتوانند خلق کنند اما به اعتبار چندین سال شرکت کردن در کلاسهای فلان استاد کارشناس داستان و شعر و فیلم هستند و علاوه بر توهمی که از آینده‌شان دارند و خودشان را بیچاره کرده، اعتماد بنفسشان در نقد و قلم فرسایی هم بقیه را بیچاره کرده.


ای کاش این استادها بی خیال لذت مرید بازی و شاگرد پروری می‌شدند و صاف توی چشم هنرجویشان زل می‌زدند و می‌گفتند عزیزم از تو فیلمساز و نویسنده و شاعر در نمیآید، برو به زندگی ات برس. البته مطمئنم که بخشی از این امساک نه از سر هوای نفس و لذت مرید پروری که از سر ترحم و دلسوزی برای آن هنرجو است و نمیخواهند کاخ آرزوهایش را خراب کنند اما عمر و جوانی این علاقه‌مندان بی استعداد یا بی اراده را هدر می‌دهند و نمیگذارند طرفشان در یک حوزه دیگر که استعداد و آینده دارد موفق شود.


پ.ن:

از وقتی کسی در دبیرستان پیدا نشد که بگوید تو به درد ریاضی فیزیک نمیخوری، و کسی در دانشکده معدن دانشگاه تهران پیدا نشد بگوید تو به درد مهندسی معدن و کلاس چال زنی و پمپها و کار با TBM... نمیخوری، با خودم عهد کردم اگر دیدم کسی به درد چیزی نمیخورد صادقانه به او بگویم هرچند طرف بدش بیاید. یکی شان بعد از یکی دو سال هنوز بی خیال نشده و هی با اکانتهای مختلف در اینستاگرام و تلگرام و فحش می‌دهد! یکی‌شان هرجا می‌نشیند می‌گوید فلانی می‌ترسد دست زیاد شود! اما همه این فحشها به دیدن موفقیت چند نفری که مشورت کردند و گفتم به درد طنز نمیخورند و رفتند در بقیه حوزه‌ها موفق شدند می‌ارزد، البته آنها هم اولش فحش دادند!


نویسندگینویسندهاستعدادخلاقیت
روزنامه نگار، نویسنده، طنزپرداز و... اما راستش را بخواهید در اینجا بیشتر از همان محمدرضا شهبازی خالی مینویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید