چه دانستم من از احساس ............که دایم در فغان ماندم من از ابراز
که چون غرقم سرار درخیال او..........ولی افسوس کوخالیست از احساس
چنان سردرگمم در پی راهش...........که ماندم بی پناه و حیرانم در کارش
چنان مانده سنگفرش خیالم خالی از رهرو.......شبیه قایق کلک خیالم که مانده بی پارو..