شهرزاد قصه‌گو
شهرزاد قصه‌گو
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

شب دویس و شصت و بپر” یا “خونه مادربزرگه”

دیگه همین مونده از حیاط محشر خونه آقاجان و مادربزرگ همدانی.

من، تازه بیدار شده بودم و قهوه‌م دستم بود که دلم ضعف رفت واسه عمه ملیحه‌ام. زنگ زدم بهش اصفهون. داشتم متقاعدش می‌کردم که من برادرزاده محبوبتم، که دخترعموم زنگ زد از مینیاپولیس و جمع شدیم تو واتس‌اپ. پسرعمه‌م هم از تورنتو اضافه کردیم و بازی شروع شد.

اینجا، دقیقن در همین نقطه زندگی آنلاینمون با فامیل جوناست که، یهو همه دلشون ضعف می‌ره و شروع می‌کنن به اضافه کردن عمه‌زاده‌ها و عموزاده‌ها و تا هشت تا کله‌ی واتس اپ رو پر نکنیم و به نوبت نریم بیایم، رهاش نمی‌کنیم.

وسطاش مامان‌ قشنگم‌هم اضافه می‌کنم.

خلاصه که ابرام،

زندگی هنوز خوشگلیاشو داره.

چطور؟

نگاه نارنگیا رو. نگاه نارنجیا رو.


شهرزاد قصه گوهزار و بک شبنارنگینارنجی
من شهرزاد هستم. قصه گفتن را خوب بلدم. فیلم می‌سازم، عکس می‌گیرم و هزار و یک شب روایت می‌کنم. در حاشیه کوه الوند، همدان، محله‌ی جوادیه بزرگ شدم. الان ساکن شهری کوهستانی در قلب غرب وحشی هستم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید