شهرزاد قصه‌گو
شهرزاد قصه‌گو
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

شب ششصد و هفتاد و سوم یا وداع عقاب، وداع

خاک بر سر گرمای فلوریدا که امروز رسید به ۱۰۴. به سختی نغس می‌کشیم.

با رخشم دارم خداحافظ می‌کنم. ای تو یاور همیشه مومن که ۵۰،۰۰۰ مایل با هم در این قاره راندیم.

ماشین را ۲۰۱۹ خریدم. قرمز بود و کوچک و هایبرید با ۲۵۰،۰۰۰ مایل بر آن. دنیا را باهاش گشتم.

رخشم بود. بعدتر شد عقابم. عقاب قشنگم. این اولین عکس ماست.

بارها قالم گذاشت. دست دوم بود و آلردی خسته. اولین بار، دم ساحل جکس، دو نصفه شب مرد.

باهاش اسباب‌کشی کردم بین شهری.

با عقاب، از سر تنهایی سفرها و گشت‌ها کردم.

با عقاب، شش بار رفتم واشنگتن دی‌سی و نیویورک و برگشتم.

با عقاب فیلم ساختم.تجهیزات جابجا کردم.

با عقاب رفتیم وسط استودیو‌‌ دانشگاه.

با عقاب ساعت‌ها راندم.

عقاب دوام آورد. ۳۰۰،۰۰۰ مایل

پنچرها شد و باطریش بارها خوابید.

هنگامه‌ی خداحافظی است، عقاب قشنگم.

در این ماشین فقط یک مرد را بوسیدم، او را.

در این ماشین بارها گریه کردم.

در این ماشین، بارها از زندگی بریدم.

بارها سرباطری باز کردم و ری‌استارتش کردم.

خداحافظ بیبی عقاب. سفرت سلامت. مرسی عقاب من بودی.


عقابهزار و یک شب
من شهرزاد هستم. قصه گفتن را خوب بلدم. فیلم می‌سازم، عکس می‌گیرم و هزار و یک شب روایت می‌کنم. در حاشیه کوه الوند، همدان، محله‌ی جوادیه بزرگ شدم. الان ساکن شهری کوهستانی در قلب غرب وحشی هستم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید