شهرزاد قصه‌گو
شهرزاد قصه‌گو
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

شب هفتصد و پنجاه و یک یا دایره‌ی تکرر

انقدر به روحم میخ کشیدم و خویش را به سیخ کشیدم و دندان درد ز بیخ کشیدم که گویی صد بار حبس کشیدم.

انقدر که بی‌صدا داد زدم و نبودنش را فریاد زدم از ترس به دل جمیع اضداد زدم که گویی صد بار دست به غیب امداد زدم.

انقدر که حرف نگفته بلعیدم و کلام شکسته را به دندان گزیدم و گوش چپ‌اش به کری بریدم که گویی صدبار لغت‌نامه جویدم

انقدر که به تنهایی افکارم را جار زدم و در عبور شکستن زار زدم و به غربت مهر تکرار زدم که گویی صدبار به گردن به سر دار زدم

انقدر که برای عشق نوشتم و نبودن هیچ شد رو و پشتم و تنهایی شد سرنوشتم و هزار و یک شب شد تمام تار و پود و رشته‌ام


یادگار روزی که با وسواس فکر مریض شدم.

شهرزاد قصه گو
من شهرزاد هستم. قصه گفتن را خوب بلدم. فیلم می‌سازم، عکس می‌گیرم و هزار و یک شب روایت می‌کنم. در حاشیه کوه الوند، همدان، محله‌ی جوادیه بزرگ شدم. الان ساکن شهری کوهستانی در قلب غرب وحشی هستم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید