شهرزاد رسولی
شهرزاد رسولی
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

حکایت من

سید علی صالحی یه جمله ی معروف داره که میگه:
«نامه باید ساده
کوتاه و بدون ابهام باشد.
حال همه ی ما خوب است اما تو باور نکن»
بعضی اوقات نیاز نیست نامه ساده و کوتاه باشه اتفاقا باید بلند باشه پر از گلایه پر از تلخی پر از لکه های که نشون از گریه های بی امان نویسنده است .
باید آنقدر بلند باشه که‌ ته ته همه خستگی ها‌ت همه ی غر زدن هات همه مصیبت ها حس کنی دلت برای طرف مقابلت‌ تنگ شده باید آنقدر بلند باشه که تهش بنویسی با همه‌ی اینا دوستت دارم و دلم برات تنگ شده.
..................
حکایت زندگی ما حکایت آدم هایی است که خود واقعیشون را از زمان بزرگسالی میفرستند به سفری دور و دراز.
میفرستند و آنقدر براش نامه مینویسند که یادشون می‌ره عزم سفر کنند به دیار دوست.
یادشون می‌ره کسی را از دست دادند که درد دلتنگی اونها را هر روز پیر تر پیر تر می‌کنه.
.................
روز تولد آدم روز خاصیه
نمی‌دونم چرا خاصه اما ادم احساس می‌کنه اندی سال پیش همین لحظه ها مجبور به زندگی شده.
خاصه چون نمیدونی یکسال به عمرت اضافه شده یا کم‌ شده.
خاصه چون فکر می‌کنی باید خوشحال باشی و پر از جشن و بادبادک و سوپرایز های متفاوت و اگه نباشه ناراحت میشی.
خاصه چون برمی‌گردی به عقب را نگاه می‌کنی و میگی ای دل غافل گذشت.
خاصه چون بزرگ شدن سخته،زندگی‌ کردن هم با آدم های سخت دنیا را سختر می‌کنه.
...................
مدت هاست حال من خوب نیست.
همیشه نباید حال آدم ها خوب باشه همیشه نباید همه چیز گل و بلبل باشه .
یه موقعی هایی آدم باید بیاسته جلوی آینه بگه حالم خوب نیست همین نه دلیل میخواد نه همدردی نه چرایی و چگونگی .
فقط باید جسارت داشته باشی بگی حالم خوب نیست.
باید بیاستی بجنگی برای حال بدت.
باید بخندی زمانی که خنده ی شادی نیست.
امسال خواستم در تنها ترین حالت ممکنه برای خودم باشم.
نه این که کسی نباشه که بودند و مرسی از بودن هاشون.
اما میخواستم تنهایی برم جاهایی که دوست ندارم تنها باشم
برم تا حصار باورم را بشکنم.
من تنهایی شهر را قدم زدم.
رفتم کافه ای که هیچوقت توش تنها نبودم.
برای خودم کیک خریدم و با تمام نگاه ها و تمام یواشکی حرف زدن ها و تمام آخی طفلکی را جنگیدم در
و در تنها ترین حالت ممکن شمعم را فوت کردم.
من تنهایی شهر را قدم زدم .
رفتم جایی که انگار مال تنهایی رفتنه.
نشستم و به گذر آدم ها نگاه کردم.
من تنهایی شهر را قدم زدم .
و توی سینما در تنها ترین حالت ممکن برای خودم فیلمی که دوست داشتم را دیدم.
همه ی اینا سخت بود اما ارزش داشت چون من تنها به دنیا اومدم تنها هم توی تیکه گودال دو‌متر در هفتاد و پنج سانتی متر از دنیا میرم.
من زیاد تنهایی را نوشتم نه این که تنها باشم نه اما باید قبل از این که زندگی من را مجبور به تنهایی کنه خودم اون را تجربه می‌کردم تا بتونم باهاش انس بگیرم.
باید درکش کنم برای زمان های دورهمی .
باید خودم تنها دوست داشته باشم تا بتونم نفر یا نفرات دیگه را از صمیم قلب دوست داشته باشم.
من امروز به تمام ۲۲ سالی که کامل گذشت فکر کردم.
به تمام بدی هایی که کردم
به تمام آدم هایی که باید یه روزی من را ببخشند
به تمام شهرزاد هایی که بودم و تغییر کردم
به تمام خنده های از ته دلم
به تمام دیوانگی ها و بچگی هام
به تمام غصه خوردن ها و گریه های بی اختیارم
به تمام آدم هایی که دیدم و رفتند و نیستند
و در آخر به تمام چیزهایی که باید می‌گذشتم و میبخشیدم
من به خودم فکر کردم
یه خود خود خودم
...............
نامه باید ساده
کوتاه و بدون ابهام باشه ،حال همه ی ما خوب است اما تو باور نکن.
حکایت من نامه ی بلندی است به شهرزادی از خودم که وقتی بزرگ شد به دیاری دور رفت و من مدت هاست که با حال خراب در کوچه پس کوچه های شهر پی او میگردم
که به اغوش بگیرمش و چنان محکم دستش بگیرم که هوای رفتن از ذهن بیرون کند.
و چنان بوسه به پیشانی اش زنم که طعم برگشتن را با تمام وجودش حس کند.
.......
تولدت مبارک از طرف شهرزاد به شهرزاد

تولدزندگیتنهایی
یه نیمچه شهرزادD;
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید