«منصفانه نیست!» تابه حال چند بار این جمله را تکرار کردهاید و با آن درگیر بودهاید؟ این جمله یکی از عبارات پرتکراری است که هرکسی به نوعی با آن سروکار داشته است. این ذهنیت نهتنها از دوران نوجوانی و جوانی در ذهن بسیاری از مردم نقش میبندد بلکه با آنها وارد دنیای کار نیز میشود.
منصفانه بودن یا نبودن زندگی مهم نیست
وقتی کودکان در امتحان شکست میخورند یا از تیم ورزشی مدرسه کنار گذاشته میشوند، واکنش بسیاری از والدین این است که فرزندانشان در این شکستها مقصر نبودهاند. آنها اغلب، معلمان و مربیان را به دلیل رفتار مغرضانه و غیرمنصفانهشان نکوهش میکنند. بسیاری از والدین تصور میکنند دگرگون جلوه دادن مقصر، ضربهی روحی فرزندشان را تسکین داده و از اعتماد به نفس آنها محافظت میکند.
اما مطرح کردن موضوع انصاف و عدالت، کودکانتان را تضعیف میکند. گفتن اینکه فرزندتان به دلیل بیانصافی داوران، بازی را از دست داده یا جایزه نگرفته به او میآموزد که کاری از دست او برای تغییر نتیجه برنمیآمد. این موضوع سبب میشود او به جای اینکه مسئولیت شرایط خود را بپذیرد مجوزی برای بهانهجویی و بازی کردن نقش قربانی داشته باشد.
والدین برای تبدیل کردن فرزندانشان به رهبرانی با اعتماد به نفس، باید گله و شکایت در مورد انصاف را کنار بگذارند و به جایش روی عواملی که تحت کنترل فرزندانشان است تمرکز کنند.
این مساله در مورد فارغالتحصیلانی که برای اولین بار به دنبال کار می گردند نیز صادق است. آنها با گفتن اینکه منصفانه نیست که شغلی را به دست نیاوردهاند خود را تسکین میدهند و برای رسیدن به اهداف آتی خود تلاش زیادی نمیکنند. فرد جوانی که برای یک شغل مصاحبه میشود ممکن است تجربهی کاری فوقالعادهای برای ارائه در مقابل یک مدیر نداشته باشد. اما او میتواند از فعالیتهای دیگر خود مثل کارهای داوطلبانه یا فعالیتهای مدرسه صحبت کند. جواب دادن با اعتماد به نفس به سوالات حتی در موقعیتهای سخت، نشانگر توانایی «تفکر خارج از چهارچوب» است و این یعنی پتانسیل رهبری.
کسبوکار نیز میانهای با انصاف ندارد. یک مدیر زمانی که تامینکنندگان در تحویلهای خود تاخیر داشته باشند یا مشتریان صورتحسابها را به موقع پرداخت نکنند نمیتواند به بهانهی داشتن انتظار انصاف از دیگران، عقب بکشد. بنیانگذاران و مدیران شرکتها بدون در نظر گرفتن اینکه مرتکب اشتباه شدهاند یا نه، به واقعیت موقعیتهای پیش آمده توجه میکنند و به دلیل شرایط ناعادلانهی بازار یا عملکرد فروشندگان بهانهجویی نمیکنند.
قهرمان تربیت کنید نه قربانی
وقتی فرزندان روی عوامل خارجی موثر در موفقیتشان تمرکز میکنند، مثل سیستم رتبهدهی یک معلم یا سوالات سخت یک مصاحبه، استقلال درونی خود را از دست میدهند. اگر موفقیت آنها در دستان شخص دیگری است چرا باید سخت مطالعه کنند یا با فنون مصاحبه آشنا شوند یا ساعات بیشتری از روز را صرف تمرین کنند؟ این ذهنیت سبب میشود آنها با نرسیدن به نتایج مد نظرشان راهشان را رها کنند. گفتن اینکه «تقصیر من نبود، مقصر آنها هستند» راحتتر از این است که قصور و اشتباهات خود را بپذیریم.
مسئولیتپذیری، رفتار بارز بنیانگذاران قدرتمند است. والدین میتوانند با دور نگه داشتن فرزندانشان از چهارچوب فکری «منصفانه و غیرمنصفانه»، به آنها کمک کنند تا رهبرانی قدرتمند و پوینده شوند.
بنابراین کاری که باید بکنید این است:
به جای یافتن مقصر، به دنبال درک درستی از مساله باشید.
دفعهی بعد که فرزندتان با چشم گریان به خانه آمد، نگویید واقعاً غیرمنصفانه است. از او بخواهید که هر آنچه که اتفاق افتاده را تعریف کند و سپس در مورد هر بعد از مساله صحبت کنید. چرا معلم این نمره را به او داده است؟ چرا مربی فرد دیگری را برای تیم انتخاب کرد؟ چرا داوران جایزهی علوم را به شخص دیگری اعطا کردند؟ نکته اینجاست که نباید کسی را مقصر قلمداد کنید و در عوض به فرزندانتان کمک کنید تا بفهمند که ناتوان نیستند. اگر بتوانند نتیجه را تغییر دهند میتوانند در آینده به نتایج بهتری نیز دست پیدا کنند.
بر طبق مطالعات دانشگاه کوئینزلند «والدینی که هرکسی جز فرزند خود را مقصر جلوه میدهند، حس واقعگرایی را در فرزندشان تضعیف می کنند، اعتماد به نفسشان را پایین میآورند و از پرورش روحیهی انعطافپذیری و مهارتهای حل مساله در آنها جلوگیری میکنند.»
از موانع، فرصتی برای رشد بسازید
وقتی کودکان فکر میکنند توسط معلمان و مربیان غیرمنصف از پیشرفت باز نگه داشته میشوند، نمیتوانند راهی را پیش روی خود ببینند. آنها برای رسیدن به موفقیت، راهی جز مجبور کردن این افراد به منطقی بودن یا داشتن انصاف بیشتر نمیبینند. بنابراین کارشان را رها میکنند و یاد میگیرند که به جای چارهجویی برای مشکلشان، به دنبال بهانه باشند. افرادی که بدون یادگیری روش های مقابله با شکست بزرگ میشوند افرادی واقعیتگریز هستند که برای رسیدن به اهدافشان دروغ میگویند و اغراق میکنند. این افراد به ندرت تبدیل به رهبرانی بزرگ میشوند.
با کودکانتان روی یافتن راههایی برای حل مشکلات کار کنید. اگر آنها در تلاش برای شاگرد اول شدن هستند اما شاگرد دیگری موفق به این کار شد، به جای اینکه بگویید «اوه! آن دانشآموز عزیزدردانهی معلم است»، فرزندتان را تشویق کنید تا آن دانشآموز را بیشتر بشناسد و حتی برای اینکه چیزهای بیشتری از او یاد بگیرد با او دوست صمیمی شود. یا قرار ملاقاتی را با معلم ترتیب دهید تا ایدههایی را برای کمک به فرزندتان کسب کنید.
ناکامی فرصتهای رشد زیادی را در اختیار فرزندتان قرار میدهد به شرطی که او گله و شکایت را کنار بگذارد و از این فرصتها استفاده کند.
به جای «بیانصافی» روی نکات مثبت تمرکز کنید.
فرزندان دنبالهروی باورهای والدینشان هستند. در مطالعهای که در سال 2016 در زمینهی علوم روانشناسی چاپ شد، محققان دریافتند که در بین 100 نفر از دانشآموزان یک مدرسه، همهشان عقاید والدینشان در مورد شکست را بازگو کردند اما در مورد هوش اینگونه نبود. کودکانتان به اینکه میگویید شکستشان تقصیر آنها نیست توجه میکنند اما به باور شما نسبت به توانمندی و هوششان چندان توجهی ندارند.
نظرات فرزندانتان بازتاب باورهای شماست. بنابراین در مورد پیغامی که انتقال میدهید هوشیار باشید. به جای قضاوتهای ناعادلانه یا انگشت گذاشتن روی نقاط ضعف فرزندانتان، در مورد چیزی که از تجربه آموختهاند و عملکرد بهترشان در آینده صحبت کنید.
رهبران بزرگ در شرایط منصفانه و غیرمنصفانه سوال نمیکنند. آنها مشکلات و موانع را ارزیابی میکنند، از آنها میآموزند و تلاش میکنند که دفعهی بعد از آنها اجتناب کنند. در مواجهه با شکست بر عمل و توانمندسازی تاکید کنید تا فرزندانتان به جای قربانی بودن، قهرمان شدن را بیاموزند.
منبع: از نوشته های خودم برای ماهنامه ی معیشت (منبع اصلی: entrepreneur)