داشتم مطلب یکی از ویرگولیها رو میخوندم که از صدای متفاوت راه رفتن افراد به مثابه هویت شخصیشون حرف زده بود. بعد از خوندن مطلب کمی تو فکر رفتم. دیدم راست میگه. انگار فقط دی ان ای و اثر انگشت افراد نیست که با هم متفاوته، خیلی ظرافتهای دیگه هم هست که باید زیرکی به خرج داد تا متوجهش شد.
اگر بخوام یه نمونهی خیلی ساده رو براتون بگم وقتیه که کسی رو دوست داشته باشید یا از کسی متنفر باشید. در این دو حالت دقتتون روی حرکات و رفتارهای شخص مقابل متمرکز میشه:
در حقیقت فقط کافیه حس عشق/تنفر رو نسبت به کسی داشته باشید تا تمام منشهای اون فرد براتون فقط و فقط منحصر به همون فرد بشه و به نوعی تمام بادی لنگوئجش (زبان بدن - Body Language) رو بلد بشید.
در کنار این نوع بلد بودن، بلد بودن دیگهای هم هست که مایند لنگوئج (زبان ذهن یا اشارات ذهن - Mind Language) محسوب میشه.
نمیدونم تفاوت شناخت و بلد بودن تو چیه. شاید اصلا تفاوتی نداشته باشند. مثلا مادرها میگن بچههاشونو میشناسن. ولی عاشقها معشوقشون رو بلدن!
بلد بودنِ کسی کمی زمان میبره ولی چیزیه که هیچوقت از یادتون نمیره. مثل وقتیه که نوشتن رو بلد شدید و دیگه از یادتون نمیره؛ وقتی هم کسی رو بلد میشید دیگه نمیتونید فراموشش کنید. کافیه کمی نکتهسنج باشید (وسواس فکریها میدونن چی میگم). البته تو مورد عشق لازم نیست مهارت خاصی داشته باشید. شاید اصلا عشق همون بلد بودن کسی باشه.
تا به حال کسی رو بلد بودید؟ چه نشونههای خاصی بوده از طرف مقابلتون که بیشتر توجهتون رو جلب کرده؟