نارسیس از ریشهی «نارکو» به معنی بیحس شدن و کرخت شدن گرفته شده و با واژهی «نارکوتیک» به معنی مخدر هم همریشهست.
افسانه نارسیس:
نارسیس -یکی از شخصیتهای اسطورهای یونان باستان- پسر بسیار جذاب لعنتیای بود (مثل عکس پایین) که همه شیفتهاش بودن ولی اون به هیچکس -حتی الهههای خوش بر و رو- محل نمیذاشت. یه روز یکی از این خوشگلا از الههی انتقام -نِمِسیس- درخواست میکنه که انتقامشون رو از نارسیس بگیره. انتقام اینطور پیش رفت: یه روز که نارسیس میره لب چشمه که آب بخوره، تصویر خودش رو در آب میبینه و شیفته و دلباختهی خودش میشه. انقدر کنار آب قربون صدقهی خودش میره که توانش رو از دست میده و میمیره. (روایات مختلفی هست از مرگش، بعضی هم میگن میپره تو آب). در محل مرگش گُلی در میاد که اسمش رو میذارن نارسیس، یا همون گل نرگس خودمون.
تو روانشناسی از واژهی نارسیسیسم برای بیان خودشیفتگی یا خوددوستی افراطی استفاده میکنن. فرد خودشیفته درست مثل نارسیس، بازتاب خودش رو به هرچیز دیگهای ترجیح میده و دیگران براش نقش اون چشمه رو دارن که تصویر زیباش رو بهش نشون میدن.
همهی ما یه دورهای از زندگی -بهطور خاص در کودکی- خودشیفتگی رو تجربه کردیم. وقتی که کودک حس میکنه همه دست به سینه در خدمت اون هستن و باید پادشاهی کنه، منظورم اون سنه. ولی بعضیا تو بزرگسالی هم عین همون دوران کودکی رفتار میکنن و فکر میکنن جهان گرد اونا میچرخه.
مبتلایان به خودشیفتگی اغلب قربانی خودشیفتگی والدینشون بودن؛ نوعی سوءاستفادهی عاطفی که هیچ راه فراری هم نداشتن ازش. یعنی درست توسط همون کسانی که باید عشق به کودک میدادن و میپذیرفتنش، تحقیر شدن، مورد ظلم واقع شدن، و پس زده شدن. در نتیجه یک سپر دفاعی درست کردن که از نظر اجتماعی اونا رو به چالش کشونده و غیرقابلتحمل کرده.
کودک تو خانواده خودشیفته یاد میگیره که دریافت عشق از پدر و مادر بسته به اینه که مطابق درخواستهای اونا کاری رو انجام بده. یعنی کودک شرطی میشه. علاوهبراین بابت هر اشتباه کوچک یا شکستی بهشدت انتقاد میشه و مورد قضاوت والدینش قرار میگیره.
تفاوت خودخواه بودن با خودشیفته بودن اینه که فردِ خودخواه در فواصل معینی خودمحوره، ولی در خودشیفتگی فرد به طور مداوم فاقد همدلی با دیگرانه.
تشخیص قطعی اینکه فردی اختلال شخصیت خودشیفته داره به عهدهی من و شما نیست؛ یه دکتر روانشناس/روانپزشک باید تشخیص رسمی رو بده. در ادامه چندتا از ویژگیهاییرو میگم که صرفا چراغ هشدار رو برامون روشن کنه تا بعد به دکتر مراجعه کنیم:
احتمالا شروع رابطهتون با یه فرد خودشیفته خیلی رویایی باشه. بهطورمداوم بهتون پیام میده و هی میگه دوستت دارم. (کاری که به نظر متخصصها بمباران عشقی محسوب میشه.) احتمالا زیاد هم بهتون بگه چقدر تو باهوشی!
آدم خودشیفته فکر میکنه سزاوارِ بودن با افرادیه که خاص هستن و فقط این افرادِ خاصن که میتونن تمام و کمال ازشون تعریف کنن. اما به محض اینکه از رفتار شما ناامید بشن، سریعا عصبانیتون میکنن. معمولا هم شما نمیدونین که چطور شد که اینطور شد!
اگه کسی اول راه خیلی بوجیموجی بود و بمباران عشقیتون کرد، گوشی دستتون باشه. اگر فکر میکنید الان زوده که با این شدت بخوان دوستتون داشته باشن، شاید درست فکر میکنید! خودشیفتهها اول مسیر معمولا ارتباطات سطحی دارن.
خودشیفتهها معمولا دوست دارن در مورد دستاوردهاشون حرف بزنن. این کارو میکنن چون این حس رو بهشون میده که باهوشتر و بهتر از هرکس دیگهای هستن و کمک میکنه ظاهری از اعتمادبهنفس داشته باشن. معمولا تو بیانِ دستاوردهاشون اغراق میکنن و استعدادهاشون رو توی داستانهایی که میگن کمی تزئینشده نشون میدن تا ستایش بقیه رو جلب کنن.
این رفتار درست مثل رفتار کودکان خردسال توی سن رُشده:
احتمالا این رفتار در بزرگسالی به این شکل بروز کنه: «این ماشینو میبینی؟ خودم خریدما!»، «تمام لوسترهای این خونه رو خودم ساختم! [نهایتا یه سطل فلزی رو برعکس کرده شده لوستر]
انقدر مشغول حرف زدن از خودشونن که فرصتی برای گوش دادن به شما ندارن. وقتی دارید باهاشون از خودتون حرف میزنید دقت کنید چه واکنشی میدن: آیا ازتون سوالاتی میپرسن در راستای ادامه پیدا کردن گفتگو و علاقهای نشون میدن به شناخت بیشتر شما؟ (مثلا: چیشد که اونکارو کردی؟ خب بعد خوشت اومد از فلان کار؟)
شاید به نظر بیاد که خودشیفتهها بیش از اندازه اعتمادبهنفس دارن، ولی باید بگم که مشکل ریشهای از کمبود عزت نفسه. اونا احساس ارزشمندی و قدرت رو از طریق آدمای دیگه تامین میکنن، اما به خاطر عزت نفس پایین، خیلی زود سرخورده میشن و به همین خاطر هست که مدام به تعریف و تمجیدهایی که شما ازشون میکنید احتیاج دارن.
دقت کنید که دو مشخصهای که خودشیفتهها رو از اونایی که اعتمادبهنفس خوبی دارن جدا میکنه اینه که خودشیفتهها برای حس ارزشمندی به دیگران احتیاج دارن و با پایین آوردن بقیه خودشون رو بالا میکشن. درحالیکه فردی که اعتمادبهنفس خوبی داره اینطور نیست.
در حالت عادی یه فرد سالم که مراحل رشد طبیعی رو گذرونده باشه، با بزرگ شدن متوجه میشه دنیای بیرونش مستقل از خودش وجود داره، درنتیجه میتونه بین خودش و دنیای بیرون تفاوت قائل بشه و بعد چیزی غیر از شخصِ خودش رو موضوع توجه و عشق قرار بده.
در واقع فرد سالم میتونه عاشق بشه- یعنی فرد دیگهای رو بهاندازهی خودش دوست داشته باشه و از طریق بهدست آوردن عشق اون، به خودش هم عشق بورزه. ولی فرد خودشیفته هیچوقت نمیتونه شیفتهی فرد دیگهای غیر از خودش بشه. این حالت دقیقا همون معنی کلمهی نارسیس رو میده که اول متن گفتم: فرد دچار کرختی و بیحسی میشه، در دنیای درونی افکار خودش غرق میشه و این وضع حالت مخدر داره براش و آرومش میکنه.
اثرات خودشیفتگی باعث میشه فرد خودشیفته طرف دیگهی رابطه رو مثل یک شی درنظر بگیره و اشخاص دیگه براش هیچ فرقی با صندلی نداشته باشن.
دقت کنید وقتی دارید از روز بدی که گذروندید حرف میزنید، یا دعواتون با یکی از دوستاتون رو تعریف میکنید، یا به طور کلی وقتی از چیزی که ناراحتتتون کرده یا عصبانیتون کرده حرف میزنید، طرفتون بهتون اهمیت میده یا یه جور نشون میده که حوصلهاش سر رفته؟ ناتوانی در همدردی و همدلی یکی از مهمترین ویژگیهای فرد خودشیفتهست.
نیاز خودشیفتهها به تمجید و ستایش اغلب اوقات اونا رو به سمت جذاب و کاریزماتیک بودن سوق میده - که به سادگی میتونه جرقهی یک رابطه عاطفی رو بزنه. ولی چون نمیتونن دنیای درون طرف رو درک کنن و همدردی کنن باهاش، برای اغلب اونا غیرممکنه که عاشق بشن. رابطه برای اونا خیلی سطحیه. هدف اونا اینه که از لذت بیقیدوشرطی بهرهمند بشن، به همین دلیل به محض اینکه احساس صمیمیت بیشتر بشه تو رابطه یا احساس کنن چالشِ تضمینِ یک رابطه رو با موفقیت پشت سر گذاشتن، سریع علاقهشون رو به رابطه از دست میدن. [حرف ازدواج که میشه در میرن.]
تحقیقات نشون داده که خودشیفتهها جذابیت زیادی برای افراد دارن، چراکه به نظر میاد از اعتمادبهنفس بیشتری نسبت به اونا برخوردارن. ویژگیای که مورد پسند خیلیهاست.
اختلال شخصیت خودشیفته تعریف و ملاکهای تشخیص ثابتی داره، مثلا اغلب خودشیفتهها:
اگر میبینید قوانین رابطه فقط برای شما اجرا میشه، نه برای اون، ممکنه رابطهتون با یه آدم نارسیستی باشه.
معمولا در مذاکرات کاری، رییس خودشیفته بیشتر از اینکه سعی داشته باشه قضیه رو حل و فصل کنه، سعی داره برندهی مذاکره باشه.
تو این پست فقط دستهی اول خودشیفتههارو معرفی کردم که کمابیش همه باهاشون آشنا بودیم (میتونید این ویدیوی تدتاک رو هم ببینید). تو پست بعدی قراره یه دستهی دیگه از خودشیفتههارو معرفی میکنم که کمتر ازشون شنیدیم و شاید هیچوقت فکر نمیکردیم که اینا هم خودشیفته باشن، و اینم بگم در تعامل باهاشون چیکار باید بکنیم که آسیب نبینیم.
من روانشناس نیستم، صرفا از موضوعاتی که ذهنم رو مشغول کرده مینویسم (قبلا هم از وسواس نوشتم). برای نوشتن این پست در کنار تجربهی شخصیم، از بخشهایی از این کتاب و ترجمهی آزادی از این منبع، این منبع و این منبع هم استفاده کردم.
برام بگید که شما خودشیفتههارو با چه نشونههایی میشناسید؟ از تجربهتون با خودشیفتهها تعریف کنید :).
*پست بعدی با معرفی دومین دسته خودشیفتهها (خودشیفتههای پنهان) و جلوگیری از آسیب دیدن: