گاهی اوقات مرز بین خواب و بیداری اصلا معلوم نیست. در خواب میبینیم در حال فرار از دست کسی هستیم و هنگامی که از خواب میپریم هم در پا احساس خستگی میکنیم هم ضربان قلبمان بالا رفته و هم عرق بر پیشانیمان نشسته.
اصلا از کجا معلوم الان که من این نوشته را مینویسم در خواب نباشم؟ مگر نه اینکه در خواب هم چنان احساسات واضحند که گویی در واقعیت در حال رخ دادن هستند؟ پس چگونه میتوان مرز بین خواب و بیداری را تشخیص داد؟
این مسئله برهان رویای دکارت است. دکارت میگوید شاخص به خصوصی برای اینکه بدانیم الان در خواب هستیم یا در رویا وجود ندارد. اما میشود از یک طریق تکلیف را روشن کرد: اینکه در همه چیز شک کرد. هرچیزی را که بشود دربارهاش شک کرد، باید شک کرد. میتوان به جهان خارجی شک کرد. به نمود بیرونی خود، یعنی جسم شک کرد. اما وقتی به نمود درونی خود مینگریم، به اینکه در حال شک کردن هستیم به اینکه در حال تفکر هستیم، دیگر نمی توان به آن شک کرد. وجود تفکر دال بر وجود یک متفکر است. اگر تفکر میکنم پس هستم. و اینجاست که دکارت به آن نتیجهگیری معروفش میرسد: من فکر میکنم، پس هستم!
چند وقت پیش، بعد از اینکه این مقدمه را از دکارت خواندم، به یاد خوابهای عجیب و غریبی افتادم که در عالم خواب چنان برایم طبیعی بود که گویی در واقعیت رخ داده است. [ البته هنوز هم برایم سوال است که اگر در خواب هم بتوان به تفکر خود اندیشید، آنگاه به عنوان یک متفکر وجودمان ثابت شده است و هنگامی که در خواب هستیم هم گویی وجودمان واقعی است. اگر راهی دارید که مسئله را کمی برایم روشن کنید حتما کامنت بذارید.]
و اما تعدادی از این خوابهای عجیب و غریب که گاهی به این فکر میکنم که اگر واقعی بودند چه داستانی میشد.... :
۱- جنزدگی:
خواب دیدم که جن زده شدهام و اصوات عجیب و غریب و شکلکهای عجیب و غریب از خودم درمیآورم. در خواب به این علم داشتم که جن زده شدهام ولی نمیتوانستم برای بقیه توضیح بدهم که چه شده.
۲- تبدیل شدن به یک شیء:
خواب دیدم که یک توپ پلاستیکیم. در تلاشم که حرکت کنم و هی با خود میگویم کاش یک نفر من را بزند که بتوانم تکان بخورم. هی سعی داشتم خودم را به در و دیوار بزنم تا بتوانم راه بروم. [خدا نصیب نکند خیلی سخت بود :)))))) ]
۳- تغییر جنسیت دادن:
خواب دیدم که یک مرد هستم. به خانه رفتهام و محبوبم به استقبالم میآید و در آغوشم میگیرد. در خواب آگاهی داشتم که در واقعیت زنم و از اینکه تبدیل شده بودم به مرد در تعجب بودم.
۴- تجربهی مرگ:
خواب دیدم بهم حمله شده و گردنم را از پشت گرفتهاند و با چاقویی گلویم را بیخ تا بیخ بریدند. جاری شدن خون را روی گردنم به وضوح حس میکردم. گرمای خون را حس میکردم. ضعف را حس میکردم و بعد مردم.
۵-خوابهای کلیشهای:
خواب پرواز کردن بر فراز اقیانوس، خواب سقوط از پلهها و به سیاهی رفتن، خواب دعوا و فرار، خواب اشخاص مقدس، خواب مردهها و ... . اینها را هم تجربه کردهام.
این مطلب رو چند روزی هست که دلم میخواست بنویسم و هی دستدست میکردم. آخر هم تصمیم گرفتم در پستی جدا دربارهی «شک دکارتی» و در پستی هم دربارهی «تعبیر خواب از منظر فروید» بنویسم. این مطلب را به عنوان مقدمهای داشته باشید.
اگر تجربهی خوابهای عجیب غریب دارید بنویسید برام و دربارهی مرز بین خواب و بیداری هم فکر کنید و نظرتونو بگید.
*در ضمن اگر این مطلب براتون مفید بود میتونید از طریق صفحهام در حامی باش، وبلاگمرو حمایت مالی کنید.