در دنیایی که همه به دنبال شادی هستند، عجیب است که این همه افسرده داریم. طبق مطالعهای که سال ۲۰۱۵ توسط سازمان بهداشت جهانی صورت گرفت، بیش از ۳۰۰ میلیون نفر در جهان مبتلا به افسردگی و بیش از ۲۶۴ میلیون مبتلا به اضطراب هستند. خودکشی همچنان یکی از ۲۰ علت اصلی مرگ است. این همنشینی بین افسردگی و پی شادی دویدن از کجا میآید؟
به گفتهی بروک باستیان، روانشناس اجتماعی، نرخ افسردگی در کشورهایی که حد اعلای شادی را دارند، بیشتر است.
بیشازحد اهمیت دادن به شادی، میشود گفت سریعترین دستورالعمل برای بروز فاجعه است!
در حالت طبیعی انسانها طیفی از احساسات را تجربه میکنند. زمانیکه شادی شالوده و اساس احساسات قرار بگیرد و بعد به دست آورده نشود، شدیدا احساس شکست خواهیم کرد.
زیاده از حد اهمیت دادن به شادی، کاری میکند تا احساسات دیگر بیگانه و غریب تلقی شوند، و موجب میشود مردم احساس غم و اندوه، تنهایی و خشم را نادیده بگیرند و نسبت به آنها ترس داشته باشند. نادیده گرفتن این احساسات قطعیترین راه برای ایجاد اضطراب و افسردگی است. اگر شادی همانقدر پذیرفته شود که احساسات دیگر، آنگاه دیگر شما احساس بدی نسبت به انسان بودن ندارید.
بههرحال بخش بزرگی از انسان، بهینهسازی است - بهینهسازی زمان، کار، برنامهها و احساسات.
همهی ما تلاش میکنیم به بهترین نحوی که میتوانیم زندگی کنیم که همین امر نشان میدهد چرا شادی به عنوان استاندارد طلایی زندگی پرستش میشود.
اما یک احساس زودگذر دربارهی کیفیت زندگی یک شخص حرف چندانی نمیزند. گرچه، اودایمونیا، فلسفهی یونان باستان حرفهایی برای گفتن دارد.
اودایمونیا از نظر فیلسوفان یونانی به عنوان پاسخی برای چگونه زندگی خوب داشتن و هدف نهایی هر بشر مطرح شده است.
برای رسیدن به اودایمونیا، هر روز باید تلاش کرد تا فرد بهتری باشیم. این تلاشها مجموعهی متنوعی از مهارتها را در بر میگیرد: تفکر نقادانه، تحقق عقل، درک و کنترل محدوده احساسات، تغذیهی مناسب، کمک به دیگران در صورت امکان، دنبال کردن اهداف و گسترش روابط شخصی عمیق.
ممکن است کمی ترسناک به نظر برسد ولی در واقعیت از تظاهر به شادمانی راحتتر است!
اگر اودایمونیا را به عنوان فلسفهی زندگی خود بپذیرید، دیگر تجربهی عصبانیت، خشمگین بودن و احساس تنهایی از نظر شما ایرادی ندارد زیرا صرفنظر از هر احساسی که در هر لحظه از زندگیتان داشته باشید، به طور مداوم در تلاش برای بهبود زندگی هستید.
احساسات: انقراض بشریت
اودایمونیا احساسات را به رسمیت میشناسد. احساسات زودگذر هستند و نمیشود فردی را با آنها توصیف کرد. آنها به محض اینکه احساس شدند، میگذرند و جای خود را به احساس یا افکار دیگری میدهند.
هنگامی که احساس خشم شدید، غم و اندوه بسیار یا حتی خوشبختی داشته باشیم، ممکن است بخواهیم در لحظه تصمیمگیری کنیم. اما کسی که درکی قوی از احساساتش دارد، صبر میکند تا احساساتش بگذرند سپس تصمیمگیری کند. توانایی احساس هیجانات و درک آنها، از فاکتورهای مهم عقل و خرد است.
به گفتهی ارسطو، اخلاق، حکمت و عقل پادشاه مهارتهای انسان هستند.
اگر شما از آنچه که برای تبدیل شدن به فردی بهتر نیاز دارید، آگاه باشید، اگر در تمام کارهایتان همهی آنچه در توان دارید انجام دهید، اگر زمانی که کمکی از دستتان برمیآید برای دیگران انجام دهید، اگر تغذیهی مناسب داشته باشید، اگر احساساتتان را کنترل میکنید و با ذهن مبهم عمل نمیکنید، اگر همیشه قبل از عمل فکر میکنید، میشود گفت طبق نظام اودایمونیا رفتار میکنید.
برای مثال من در زندگی شخصیام به جای عجله کردن در انجام کارها، سعی میکنم حواسپرتی را به حداقل برسانم، در لحظه یک کار انجام دهم و اوقاتی را برای خلاقیت کنار بگذارم.
با به کار بردن اودایمونیا در زندگی، در پایان هر روز خیالم راحت است که بهترین تلاشم را کردهام. و این احساس رضایت بیشتری به همراه دارد نسبت به احساس مصنوعی شادی.
زندگی متعادل
بیایید به خودمان اجازه دهیم احساس ناراحتی داشته باشیم و خشم را به عنوان بخشی از وجود انسان بشناسیم - همانطور که شادی را بخشی از انسان میدانیم.
این مطلب ترجمهی آزادی بود از مطلب Why the “Pursuit of Happiness” is leaving you depressed و سعی داشت یکی از اصول فلسفی برای زندگی بهتر را ارائه دهد. در صورتی که اطلاعات بیشتری در مورد این فلسفه دارید، به اشتراک بذارید.