هلهله در شب
ای پشت و پناه
ای، در گسترهٔ هر چه سپیدهٔ طولانی؛
به وقت چیدن یاسها، میدانم...
ترنم ترانهٔ تنهایی توام و باران چکیده بر زلف تابدار
ای....
به زیر بارانها نجیب و سر به زیر
ای کاکل اندوه به وقت سقوط ستاره بر دامن شب
بیا برگردیم به قصهها
من از آسمان سرپناه میترسم و
می دانم به اشارتی کوتاه
تا صبح از کوچههای بیمه باید بگذرم.
وقت ترانه و بوی رمه که سراغت بیایم
اسب و همهمه و هزار پرندهٔ بارانی
در انتظارت نشستهاند.
بر طارم تنهاییِ زمزمههای این شبِ از خواب پریدهٔ نمناک
لبها را بخوان و برو
***
ای که سپردمت به دست بریدهٔ گیاه
اما بیایی ای...
ای ستارهٔ سراب کوچهباغهای روزهای ابری
ای...
ای
آن که نامت بر لبها پیاده میرود و «همرهان سوارانند» (*)
· از حافظ