-«چرا افسردهای؟ این همه چیزهای خوب تو دنیا هست!»
-«تو چرا آسم داری؟ این همه هوا تو دنیا هست!»
این مثال به ظاهر ساده، شاید به بهترین شکل، درک نشدن افسردهها را نشان میدهد. اینکه در مواجهه با آنها نمیدانیم چه بگوییم، چه کار کنیم و از همه بدتر، حتی نمیتوانیم آنها را تشخیص دهیم.
افزایش نگرانکننده خودکشی در همهجای دنیا، مواجهه با آن را به یکی از دغدغههای اساسی این سالها تبدیل کرده است. الان دیگر اوضاع طوری شده که یا خودمان افسرده هستیم، یا یک نفر در اطرافمان هست که با این مشکل، دستوپنجه نرم میکند.
اگر «۱۳ دلیل که چرا...» را دیده باشید، احتمالا با حداقل یکی از شخصیتهای آن همذاتپنداری کردهاید؛ شخصیتهایی که هر کدام مشکلات خودشان را دارند و در عین حال نمیدانند با دوستانشان چه رفتاری باید داشته باشند. جدا از انتقاداتی که به سریال وارد است، یک نکته مهم را به خوبی یادآوری میکند، اینکه بهتر است بیشتر حواسمان به خودمان و رفتارمان باشد، اینکه باید بیشتر همدیگر را دوست داشته باشیم، اینکه شاید خیلی از ما زمانی در زندگیمان، بدون اینکه بدانیم، کسی را مانند هانا رنجانده باشیم. شاید هیچوقت نفهمیم چقدر روی زندگی بقیه اثر گذاشتهایم.
اگر واقعا این موضوع برایتان مهم است، در این روزهای بحرانی کمی در سبک زندگیتان تجدیدنظر کنید. با دوستانی که خیلی وقت است خبری ازشان ندارید تماس بگیرید، بیشتر به احوالات دیگران دقت کنید تا نشانهها را بینید، دلتان را دریا کنید و بیشتر لبخند بزنید. (به بعضیها هم باید گفت: مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان!)
حقیقت تلخیست؛ خودکشی مثل این است که خودت را به خاطر کارهای دیگران تنبیه کنی. تو میروی، بقیه خیلی زود به زندگی برمیگردند، و چرخ دنیا میچرخد. میماند یک دنیا غم و غصه و حسرت برای آنهایی که دوستت داشتند و شاید هرگز نتوانند دوباره رنگ شادی را ببینند.
هر زمانی که از این فکرها سراغتان آمد، با کسی حرف بزنید، چهره کسانی که دوستشان دارید و شما را دوست دارند در نظرتان بیاورید، و مطمئن باشید هیچوقت برای انجامش دیر نیست، پس این یک کار را با خیال راحت موکول کنید به بعد. و حرف آخر، همیشه حداقل یک نفر هست که به خاطرش ارزش دارد بجنگید و زندگیتان را ادامه دهید: خودتان.