مهمتر از آنکه رومن گاری که بود، باید پرسید که چه میخواست؟ در «ریشه های آسمان» نوشت: «میخواهم به فیلها احترام بگذارند» و «میخواهم به خاطر فیلها بمیرم». گامهای سنگین این مخلوقات اعجابانگیز، طنین آزادی و امیدیست که نه تنها در ریشههای آسمان، که در تمام نوشتههایش شنیده میشود. به راستی کیست که دوست نداشته باشد انسانها به آزادی احترام بگذارند؟!
«زندگی در پیش رو» و «خداحافظ گاری کوپر» و بسیاری دیگر از کتابهای محبوب گاری، همگی تلفیقی دلنشین از بودن و چگونه بودناند. شخصیتهایی که باید باشند هر آن چه که هستند، چرا که «هیچ اصالت دیگری برای انسان وجود ندارد، جز آنکه تا آخر نقش خود را ایفا کند و تا پای مرگ به نمایش و شخصیتی که انتخاب کرده وفادار بماند».
استفاده از فرهنگ شرق در داستانهایی که عمدتا در جامعه غرب رخ می دهند همراه با طنز استادانه روایتها از ویژگیهای منحصربهفرد کتابهای این نویسنده شهیر است. گاری در بیش از ۳۰ کتابی که نوشت، هیچگاه از تعبیر طنزش به تمسخر از سوی جامعه واهمه نداشت. جایی در پاسخ به این که چه کسی را مسخره میکند گفت «خودم را»؛ همانطور که در «شاه سلیمان» نوشت: «اگر انسان خود را مسخره نکند زندگی ارزشی نخواهد داشت».
رومن گاری نه تنها نویسنده، بلکه فیلمنامهنویس، خلبان و دیپلمات هم بود. او زندگی را داشتن کاری برای انجام دادن، فارغ از اهمیت آن و هنر را راهی برای پذیرفتنیترکردن دنیا میدانست. شاید به همین دلیل بود که وقتی در ۶۶ سالگی احساس کرد دیگر کاری برای انجام دادن ندارد، از تکاپو افتاد. او در یادداشتی که بعد از مرگش یافتنند نوشته بود: «واقعا به من خوش گذشت؛ متشکرم و خداحافظ».