موراکامی خالق معانی ساده و شاعرانهایست که به راحتی همذاتپنداری را میسر میسازد. داستانهایش با آنکه روندی خطی دارند ولی قدم به قدم خواننده را همراه میکند تا در ادامه با دنیایی سراسر ناشناخته غافلگیر کند.
در یکی از رمانهایش مینویسد «اگر چیزی به قدر کافی مهم باشد، یک اشتباه کوچک به کلی خرابش نمیکند و از بین نمیبرد.» و این خط فکری غالب شخصیتها در داستانهایش است. با اینکه شخصیتها درگیر روزمرگی و دردند ولی همچنان به زندگی ادامه میدهند و تلاطمهایی که در آنها و مسیرشان به وجود میآید به مرور از بین رفته، فراموش شده یا نادیده گرفته میشوند.
در«سوکوروتازاکی بیرنگ و سالهای زیارتش» داستانی ساده با توصیفاتی دقیق و بدیع از محیط، عواطف و حالات انسانی و از دردها و چالشهایی که در مسیر فراموشی طی میشود، میگوید تا به دغدغهای مشترک با او برسیم که آیا میتوان برای درد پایانی متصور شد؟
تأثیر کافکا بر موراکامی غیر قابل انکار است و این ادای احترام علاوه بر آنکه در گوشه کنار رمان «کافکا در کرانه» محسوس است، در «سال اسپاگتی» که ستایشیست بر تنهایی نویسنده در روزمرگیهایش نیز مشهود است.
«سهگانهی موش» او از «به آواز باد گوش بسپار»، که اولین رمان مطرح او در بین مخاطبان ژاپنی بود، آغاز شده و به «پینبال ۱۹۷۳» و «تعقیب گوسفند وحشی» میرسد و مجموعه منحصر به فردیست برای آشنایی با تفاوت دیدگاه نویسندگان شرقی و سایر نویسندگان.
موراکامی سعی ندارد مفاهیم پیچیده را روی میز بگذارد و از خواننده بخواهد او را درک کند؛ زبان او ساده و روان است؛ برای مثال در «همسر من یک مرد یخیست»، داستان را از زبان یک زن روایت میکند. شاید شیوه بیان داستان از زبان یک زن از سوی نویسندهای مرد، نمونههای برجسته دیگری نیز در ادبیات جهان داشته باشد ولی آنچه روایت شده، همان چیزیست که در اشاره به این داستان در سخنان او میبینم و توصیفی گویا از باقی آثار او نیز هست؛ «یک بداههنویسی آزاد».