آنجه در اوصاف عشق دادی قلم # عاشق رسوا و دنیای الم
عشق حس این دل بیمار نیست # اصل عاشق عاقل و بیدار نیست
عشق در خود عالمی روحانی است # اصل عاشق خاکی نه رهبانی است
اصل عاشق از خودش غافل شده # با دلی غیر از خودش عاقل شده
عقل در سر او ندارد ظاهرا # عقل و دل آتش زده او کاملا
گفته بودی عشق و نفرین بر خلاف # عاشقی شیرین عسل در صد غلاف
لیک جانا گفته ات را نغز هست # درد عاشق با عسل چون طنز هست
کی توان با درد هلاوت ساختن # عاشقی دید و قضاوت ساختن
کی توان هم درد عاشق سوختن # باگلیمش راه بر پا دوختن
اصل عاشق با خدا هم رشته است # بر یکی ریسمان و یک بذر کشته است
اصل عاشق از خدا دارد ادب # نه کسی آزار و چیزی در طلب