خودشناسی یکی از مراحل رشد و شکوفایی بشر در این دنیای پر از رمز و راز است که با رنج همراه است. پذیرفتن رنج در زندگی تکامل روح انسان را رقم می زند . رنج در انسان حکم سنجاقی را دارد که به پرونده ی عمرش بسته شده است . اگر این سنجاق گشوده شود انسان متلاشی خواهد شد . و به گوسفندی تبدیل می شود که در گله ای زندگی می کند و همه ی عمر را به بطالت خواهد گذراند تا روزی که توسط جامعه اش خورده شود .
نیچه در کتاب « چنینگفت زرتشت » استعاره ای زیبا را از تکامل انسان ارائه می دهد که می توان در ژرفنای روح آن را کاوش کرد و به خودشناسی رسید .هر چند که این راه تاریک و ناهموار باشد :
”سه دگردیسی جان را بهر شما نام می برم ؛ چگونه جان شتر می شود و شتر ،شیر و سرانجام شیر، کودک “
جان نیچه همان است که در مقابل تن قرار دارد .نیچه انسانی را مثال می زند که می خواهد از این گله بیرون بیاید انسانی که می خواهد در تمام مراحل زندگی خود حق انتخاب داشته باشد و در این مسیر رنجها را در راه تکامل سیر کند تجربه کند و به جایی برسد که دیگر خود را در پرتگاهی نبیند که دیگران برای او رقم زده اند .او نمی خواهد در این گله زندگی کند او می خواهد به زندگی اش معنا دهد. او از گوسفند بودن بیزار است .کسانی که گوسفند بودن را انتخاب می کنند از بیرون زدگی از گله هراس دارند آن را خطری بزرگ در زندگی می دانند . انسانی که از گله بیرون می آید نمی تواند بی تفاوت باشد مسئولیت پذیر است و تا جایی که جان در بدن دارد برای عقایدش می جنگد پس اولین دگردیسی را تجربه می کند و آن شتر شدن است .
ابتدا به شتر تبدیل می شود . خصوصیات شتر را در خود پرورش می دهد. و هر آنچه بارهای سنگین زندگی را به دوش می کشد و از این رنج رضایت دارد.
بعد از آن انسان می خواهد این بار را بر زمین بگذارد و دگردیسی بعدی تبدیل به شیر اتفاق می افتد . شیر درنده و مقاوم تلاش می کند با همه بحنگد تا این بارها را از دوش خود خلاص کند. او می خواهد فرمانوروای آن صحرا شود و در پی آزادی اش می جنگد . او حالا می خواهد بداند چرا باید بار ببرد و این چراها او را در مقابل خدا قرار می دهد. و نبردی پرسشگرایانه بین او و اژدها سر می گیرد که در این نبرد اگر او پیروز گردد به کودکی بی گناه تبدیل می شود . او زمانی پیروز می شود که از افکار و عقایدش آزاد شود و از «تو بایدها» گذر کند و ذهن بازیگوش و خلاق خود را برای آفریدن به کار گیرد و به حقیقت وجود دست یابد .
_سه دگردیسی جان «کتاب چنین گفت زرتشت»:
سه دگر ديسي جان را بهر شما نام مي برم: چه گونه جان شتر مي شود و شتر شير، و سرانجام، شير كودك.
جان را بسي چيزهاي گران هست، جان نيرومند بردباري را كه در او شكوهيدن خانه كرده است. نيروي اش آرزومند ِ بار گران است و گران ترين بار.
جان بردبار مي پرسد : گران كدام است؟ و اين گونه چون شتر زانو مي زند و مي خواهد كه خوب بار اش كنند.
جان بردبار مي پرسد: گران ترين چيز كدام است، اي پهلوانان كه تا بر پشت گيرمش و از نيروي خويش شادمان شوم؟
آيا نه اين است: خوار كردن خويش براي زخم زدن بر غرور خويش؟ يا به جنون خويش ميدان دادن تا كه بر خرد خنده زند؟
يا اين است: دست برداشتن از انگيزه ي خويش آن گاه كه جشن پيروزي خويش را برپا كرده است؟ يا به كوه هاي بلند بر شدن براي وسوسه كردن ِ وسوسه گر؟
يا اين است: چريدن از بلوط و علف ِ دانش و بر سر حقيقت درد ِ گرسنگي روان را كشيدن؟
يا اين است: بيمار بودن و تيمار داران را روانه كردن و با كرانه نشستن، كه آن چه تو خواهي نشنوند؟
يا اين است: در آب آلوده پا نهادن، هرگاه كه آب ِ حقيقت باشد و غوك هاي سرد و وزغ هاي گرم را از خود نتاراندن؟
يا اين است: دوست داشتن آناني كه ما را خوار مي دارند و دست ِ دوستي به سوي شبح دراز كردن آن گاه كه مي خواهد ما را بهراساند؟
جان بردبار اين گران ترين چيز ها را همه بر پشت مي گيرد و چون شتري بار كرده كه شتابان رو به صحرا مي نهد، به صحراي خود مي شتابد.
اما در دنج ترين صحرا دگر ديسي دوم روي مي دهد: اين جاست كه جان شير مي شود و مي خواهد آزادي فراچنگ آورد و سرور ِ صحراي خود باشد.
اين جاست كه آخرين سرور ِ خويش را مي جويد و با او و با آخرين خداي خويش سر ستيز دارد. او مي خواهد براي پيروزي بر اژدهاي بزرگ با او پنجه در افكند.
چي است آن اژدهاي بزرگ كه جان ديگر نخواهد او را سرور و خداي خويش خواند؟
اژدهاي بزرگ را » تو – بايد» نام است. اما جان ِ شير گويد ‹‹ من مي خواهم! ››
» تو – بايد » راه را بر او مي بندد، و او زرتاب – جانوري است پولك پوش، كه بر هر پولك اش » تو – بايد » اي زرين مي درخشد.
ارزش هاي هزار ساله بر اين پولك ها مي درخشند و آن زورمند ترين ِ اژدهايان چنين گويد : ‹‹ ارزش هاي چيزها همه بر من مي درخشد››
‹‹ ارزرشي نمانده است كه تا كنون آفريده نشده باشد و من ام همه ي ارزش هاي آفريده! به راستي چه جاي «من مي خواهم» است ديگر؟ ›› اژدها چنين مي گويد.
برادران، چرا در جان به شير نياز هست؟ چرا جانور بار كش كه چشم پوش است و شكوهنده بس نيست؟
آفريدن ارزش هاي نو كاري است كه شير نيز نتواند: اما آزادي آفريدن بهر ِ خويش براي آفرينشي تازه : اين آن كاري است كه نيروي شير تواند.
آزادي آفريدن بهر خويش و » نه » اي مقدس گفتن، در برابر وظيفه نيز : براي اين به شير نياز هست ، برادران.
حق ستاندن براي ارزش هاي نو، در چشم ِ جان ِ بردبار ِ شكوهنده هولناك ترين ستانش است. به راستي، در چشم او اين كار ربايش است و كار جانور ِ رُباينده.
او روزگاري به » تو – بايد» همچون مقدس ترين چيز عشق مي ورزيد. اما اكنون بايد در مقدس ترين چيز هم وهم و خود رايي را ببيند تا آن كه آزادي را از چنگ ِ عشق ِ خويش بربايد: به شير براي اين ربايش نياز هست.
اما، برادران، بگوييد، چيست آن چه كودك تواند و شير نتواند؟ چرا شير ِ رُباينده هنوز بايد كودك گردد؟
كودك بي گناهي است و فراموشي، آغازي نو، يك بازي، چرخي خود چرخ، جنبشي نخستين، آري گفتني مقدس.
آري، برادران، براي بازي ِ آفريدن به » آري » گفتن ِ مقدس نياز هست: جان اكنون در پي ِ خواست ِ خويش است. آن جهان گم كرده، جهان خويش را فراچنگ مي آورد.
سه دگر ديسي جان را براي شما نام بردم: چه گونه جان شتر مي شود و شتر شير، و سر انجام، شير كودك.
چنين گفت زرتشت. و آن گاه در شهري بود كه آن را نام » ماده گاو ِ رنگين » بود.
شیده شریفی
نویسنده