
کجا بودی
وقتی که باران ،
بی خبر از همه جا
گریه می کرد
من همین جا بودم
کنار همین خیابانی
که هیچ وقت به دریا نرسید
ساعت دیواری خانه
انگار حوصله ی هیچ کدام از ما رو نداشت
هی می رفت و می آمد
تنهایی ام ، یه چای داغ شده بود
تو لیوان خالی
و شهر مثل یه قصه بود
که قهرمانش هیچ وقت
به خانه اش برنگشت
پس کجایی حالا
شهرمان
چه دلگیر شده بی تو
و فقط صدایت مانده لای دیوارهایی که
بغض دارند
چه خوبه که نیستی ببینی
این کوچه ی دلگیر
بعد تو
چه قدر خالی شده
و دلتنگ
شیده شریفی