برای زخم کاری در همچنان بر همان پاشنهی ضعیف تا خیلی ضعیف میچرخد، ملغمهای از رفتارها و سیر وقایعی غیر منطقی که ادعای اقتباس از نمایشنامه شاه لیر هم نمیتواند بر آن ضعفها پرده بپوشاند! سه قسمت از فصل سوم زخم کاری را دیدهام، البته دو قسمت و نیم چون واقعا نتوانستم تا پایان قسمت سوم تحملش کنم! این سریال جدای از ضعفهای ساختاری که داشته و دارد از میل مفرط به متفاوت دیده شدن و غرور کاذب در شیک جلوه دادن افاضاتش هم رنج میبرد؛ امری که بازیهای بالماسکهای یا سیر غیرمنطقی حوادث را به درجهی دوم اهمیت هل داده است!
پیشتر در مطلبی به محمدحسین مهدویان و علاقهاش به سینمای نوآر پرداخته بودم، حوصلهی تکرار نیست و تنها در این نوشتار به دیگر ضعفهای زخم کاری اشاره میکنم:
پیرنگ زخم کاری برای یک فصل نوشته و پرداخته شده بود؛ وظیفهاش را هم با تمامی فراز و فرودها در همان فصل نخست انجام داده بود. اصرار بر دنبالهدار کردن داستان به رغم نداشتن کشش روایی نتیجهای جز نمایشی قشری و حوصله سر بر در پی نخواهد داشت.
جامعه بهعنوان یک کل دارای اهداف و آرمانهایی است، متصور یا منعکس از نقش آحاد مردم بعلاوه تاثیر فرهنگها و سنتها. به بیان دیگرْ جامعه هم در نقش کنشگری عمل میکند و هم در نقش واکنشی، امری که در زخم کاری از هر دو وجه تهی بوده و کمتر نمایی است که بتوان درش «مردم» را دید. در زخم کاری (بهویژه فصلهای دو و سه)، با جامعهای مواجهایم که تهی از هر گونه نقشی است، در واقع با تعدادی بازیگر روبهرو هستیم که در گوی بلورینی دور هم جا داده شدهاند و یک به یک برای هم نقشه میکشند و جنایت میکنند. در چنین گوی بلورینی که مهدویان سر هم کرده، جامعه هیچ نقشی نداشته و حتی تماشاگرم نیست.
در مطلب پیشین اشاره داشتم که از نقاط ضعف مهدویان وابستگی بیش از حدش به قهرمان فیلمهایش است و این امر باعث شده تا مالک داستانش را از گور بلند کرده، یک فصل تمام در کنج امنی جای دهد، سرگرم خانهسازی با لگوها با کمترین میزان دیالوگ، جوری که اگر نبود هم فصل دوم چیزی از دست نمیداد و در نهایت فصل سوم را در طبق زرین پیشکش ایشان نماید تا انتقامش را بگیرد! گنجاندن (تپاندن!) نقش دستمالچی یا همان سید هم در کنار مالک چیزی جز دهان ممیزیهای گرامی را بستن نبوده تا مثلا بگوید «حواسم هست، این مملکت پلیسم داره»، البته چه پلیسی، کسی که قاتلی را مدتها امان میدهد و آزادش میگذارد!
بنا بر تعریف، ضد قهرمان فردی است که بلندپروازیهای قهرمان را داشته ولی در عمل تهی از خصلتهای مثبت و اخلاقی است، برای ضد قهرمان تنها خود و منافع خود اهمیت دارد، حتی به بهای نابودی منافع دیگران. با توجه به این مفهوم، مالک میتوانست تبدیل به ضدقهرمانی شود با پایانی قابل قبول، عجیب آنکه مهدویان با کشتن ضدقهرمانش آن را به قهرمانی بدل کرد که نیاز به هماورد داشت و به همین دلیل در مقابلش ضدقهرمانی با نام طلوعی علم کرد و نتیجه شد دوضد قهرمان در مقابل هم!
در دنیای زخم کاری همه همدیگر را میکشند و آب از آب تکان نمیخورد. از فصل دوم تا بدین جا قطاری از این چنین حوادث غیر منطقی را میشود ردیف کرد، آخرین نمونهاش کشتن پسر دوست صمیمی مالک است به طرفة العینی آن هم با بهانهی از بین بردن مدارک فساد طلوعی! جدای از عملی شدن یا نشدن این اتفاقات، چرایی این اقدام آن هم از طرف مالکی که مهدویان در فصل سوم ساخته و پرداخته و به نوعی سفیدشوییاش کرده، جای شگفتی دارد.
دنبال کردن زخم کاری به سلیقهی مخاطب و وقت و حوصلهاش بستگی دارد، بشخصه دیگر علاقهای به دنبال کردنش ندارم، مالک محمدحسین مهدویان برای من در همان فصل اول مرد و دیگر نمیتوان با هیچ نیرنگی به داستان بازش گرداند، داستانی که دیگر عمقی ندارد و جیغها و عصبیتهای هر از گاهی سمیرا (با بازی بسیار ضعیف رعنا آزادیور) هم نمیتواند از خشکیاش بکاهد!