شیما صداقت
شیما صداقت
خواندن ۴ دقیقه·۶ سال پیش

فرهنگی| خاطره ی اولین تراکت پخش کردنم

نمیدونم تا حالا خانومی رو دیدین که تو پیاده رو ها بایسته و تراکت پخش کنه؟ که هی با استرس چشم بچرخونه ببینه چند تا از تراکت هاش زیر پا له میشن؟ نگاه کنه به قیافه ها و جزئیاتشون و حدس بزنه طرف تو مود گرفتن تراکت و تبلیغات هست یا نه؟

نمیدونم جایی که زندگی می کنید چقدر این صحنه آشنا یا غریبه... اما برای من یه چالش هیجان انگیز بود. البته با تصوراتم خیلی فرق داشت. کلی حرف آماده کرده بودم که به آدمایی بزنم که دور شلوغ ترین میدون شهر اراک تردد می کردند اما جز یکی دو نفر کسی برای ایستادن و گوش دادن فرصت نداشت.

اصلا بذارید از اول اولش بگم...


همه چیز از همون اردوی مشهد شروع شد. اردویی که در اینجا راجبش نوشته ام:

https://virgool.io/@shima_sedaghat/%D8%B3%D8%A7%D9%84%DA%AF%D8%B1%D8%AF-%DB%8C%DA%A9-%D8%AA%D8%B5%D9%85%DB%8C%D9%85-%D8%B4%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D9%86-zmfzsjkv7rpq

اونجا با آدمایی آشنا شدم که می خواستند تغییری، هر چند کوچک، در اطرافشون ایجاد کنند. بعد از پویش#کارگر_تنها_نیست، سدف دومین همکاری من با اونها بود. درباره ی پویش و مستند نان گزیده ها در اینجا نوشته ام:

https://virgool.io/@shima_sedaghat/%D8%AF%D8%B1-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%A7%DA%A9-%DA%86%D9%87-%D9%85%DB%8C-%DA%AF%D8%B0%D8%B1%D8%AF-jn9ekyddwd5s

سدف (سرای دختران فوتبال) نام موسسه ی تازه کاری بود که برای دختران فوتبال علیه همه ی دنیای بی رحم اطرافشان می جنگید.

از همون لحظه ای که به عنوان دانشجو وارد شهر اراک شدم، نام محله فوتبال اراک را زیاد دربین پچ پچ های دختران می شنیدم. محله ای که برخلاف نامش جایی برای ورزش کردن و تفریح نداشت. داستانای ترسناکی از فوتبال گفته می شد. داستانایی که تجاوز، ضرب و شتم، اعتیاد، فقر مالی و فرهنگی و .. جزئی جدا نشدنی از اونا بود.

چهار سال گذشته بود و من اونجا بودم. در خیابونی از محله فوتبال. این طرف اون طرف رو نگاه می کردم و هر لحظه منتظر بودم اتفاق بدی بیفته. صادقانه بگم بعد از مدتی کمی ناامید شدم... خونه های آجری؛ خیابونای شلوغ؛ اتوبوسای کثیف و پر سر و صدا؛ فوتبال اونقدرا هم ترسناک نبود! با بقیه ی خیابان های شهر فرق داشت اما از صحنه های بکش بکشی که در ذهنم تجسم کرده بودم خبری نبود.

با اینکه ساعت 2 و سه بعد از ظهر بود، سدف پر از آدمایی بود که هر کدوم به کاری مشغول بودند. عده ای ظرف می شستند و آشپزخانه را تمیز می کردند؛ چند دختر 15-16 ساله ریاضی روی وایت بوردی ریاضی تمرین می کردند؛ یک نفر پشت سیستم مشغول طراحی پوستر بود؛ چند نفر به همراه مربیشان داشتند ظرف های سفالی تزئین می کردند؛ عده ای داشتند خیاطی می کردند و ... در عرض چند دقیقه توجیه شدم که قضیه چیه و برای چی اینجام. نزدیکای عید بود و قرار بود بازارچه ی خیریه ای برای نیازمندای فوتبال برگزار بشه. منو گذاشته بودند تو تیم تبلیغات! از همون ثانیه کارم شروع شد. ایده دادیم، برنامه ریزی کردیم و به طور همزمان تبلیغات مجازی و فیزیکی رو شروع کردیم. بازارچه سدف قرار بود در پارکینگ سدف برگزار بشه. جایی که چندان مشتری پسند نبود. نه محل عبور و مرور بود و نه جایی بود که مردم دوست داشته باشند به آن سر بزنند! همین موضوع باعث میشد بار سنگینی به دوش تیم تبلیغات باشه.

بعد از مدتی کار کردن، نتونستم جلوی زبونمو بگیرم. رک و راست گفتم که توقع محله ی فقیرانه تری داشتم. هیچ کدوم صحنه هایی که از مناطق فقیرنشین هند و پاکستان و آفریقا دیده بودم اونجا نبود و همین باعث شده بود مظنون بشم. در قدم اول به من حالی کردند که زیادی خیالپردازی می کنم! بعد راجب فوتبال توضیح دادند و گفتند این سر محله ی فوتباله. ته فوتبال یکم اوضاع بدتره. در مورد هدف سدف هم بیشتر توضیح دادند. سدف قرار نبود یه خیریه ی عادی باشه. سدف بیشتر زندگی اجتماعی و فرهنگی مردم فوتبال رو هدف قرار داده بود. محله فوتبال جزو یکی از محله هایی بود که کودک بزهکار زیاد داشت، اعتیاد و خودکشی هم توش زیاد بود. سدف میخواست از طریق دختران نوجوان روی خانواده ها تاثیر بذاره. با اینکه فقط 7 ماه از شروع شدن فعالیتش می گذشت، کارنامه ی خوبی داشت.

بازارچه ی خیریه هم بهونه ای بود که هم بچه ها یاد بگیرن صنایع دستی درست کنند و در آینده کار آفرینی کنند. هم اینکه بیشتر وقتشون رو تو خیریه و با مربی هاشون بگذرونند. مربی ها باهاشون حرف می زدند. آسیب های اجتماعیشون را شناسایی می کردند و سعی می کردند دورادور حمایتشون کنند.

سدف
سدف

حالا من یه تیکه ی کوچیک از این پازل بزرگ بودم. تراکت های بازارچه ی خیریه سدف را در دستم نگه داشته بودم. ایستاده بودم وسط پیاده رو و سعی می کردم از مردم زمان بخرم...

ریاکاریحال خوبتو با من تقسیم کناراکفرهنگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید