کسی چه می داند.
شاید یک نفر داستان من و تو را نوشته باشد و روز هایی که دور از هم پر از اشک و شک می شویم، در حال نوشتن سطر های خوش بعدی، به گریه های ناآگاه ما بخندد...
کسی چه می داند.
شاید ذهنی خلاق و قلبی مهربان، داستان ما را به جاهای خوب، به تلاقی همیشگی دست های ما، به عشق برساند و همان جا چوب الفی بگذارد به رنگ خوشبختی...
کسی چه می داند...
یکی بود، یکی نبود.
من بودم و تو بودی و عشق…
عشق بود و راهی دراز، به اندازه ی تمام راه های نرفته ی دنیا.
نگاه بود و شرم و قصه هایی که مدام به هم می بافتم تا تو بیشتر بمانی.
گاهی خودم هم نمی فهمیدم چه می گویم و تو می فهمیدی.
می فهمیدی و لبخند می زدی و می ماندی.
یادم نیست آخرین قصه ای که برایت گفتم، چه بود!
اما تو ماندی.
ماندی و چوب الف عشق را گذاشتی میان همان قصه….
یکی بود، یکی که هنوز هم هست...
دنیای ما کتابخونا، دنیای قشنگیه...پر از قفسه هاییه که هر کدومش با یه رنگی رنگ آمیزی شدن...
و کتابفروشی بوم سفید همه ی نقاشیاییه که ما رو به وجد میارن.
دیروز رفتم به یه کتابفروشی تو قم! اردوی دانشگاه بود ? تصمیم داشتم برای دوستام یه هدیه ی قشنگ و ارزون بخرم که یادگاری بمونه و برخوردم به این نشانک های چوبی فوق العاده ❤
قشنگ تر از طراحیش، نوشته های پشتش بود. نوشته هایی سرشار از خلاقیت که در مورد چوب الفه! یعنی همون محصولی که تولید می کنند...با خودم گفتم چقدر جالب میشد اگه توی همه ی محصولاتی که می خریدیم همچین نوشته های ریزه میزه ای بود که جیگرمون رو حال میورد و حالمونو خوب می کرد :)
مثل نوشته هایی که کافه چیا روی تخته سیاه های جلوی کافه شون مینویسن:
«هر کس تو را دیده باشد پاییز خوبی نخواهد داشت.»
شما همچین چیزایی ببینید روزتون پر از رنگ های قشنگ نمیشه؟!
در پایان شما را دعوت می کنم به منظره ی زیبای پاییز خوابگاهمون و یک توصیه ی غیر بهداشتی !
چند وقتیه که پست های چالش حال خوبتو با من تقسیم کن خیلی کمتر از همیشه منتشر میشه و این اصلا خوب نیست.
در راستای خوب کردن حال شما دوست عزیز یک پیشنهاد ساده به شما میدم و اون اینکه هر روز چاییتون رو با یه طعم جدید دم کنید :)
یه روز با دارچین
یه روز با هل
یه روز با زنجبیل
یه روز با پوست پرتقال
یه روز با ته مونده ی سیب
یه روز با نعنا (طعم مورد علاقه م)
منتظر خوندن حال خوبتون هستم. ??