صدای چاوشی از بلندگوهای ماشین پخش میشه. «تو در مسافت بارانی و غم درشکه ای از اشک است...» حسین چشماشو لسته. انگار نه انگار وسط جاده ایم. اصلا تو این عالم نیست که نیست. نور زرد و بنفش غروب از شیشه می ریزه تو ماشین. نیمرخ حسین تیره میشه. دقیق میشم رو خطوط چهره ش. میخوام جای تک تک موهای صورتش رو حفظ کنم. نکنه یه روز یادم بره قوس دماغش با چه زاویه ای نزول میکرد سمت پایین؟
صدای حسین و چاوشی که یکی میشه دلم واسش میره. دونه های انار توی دلم میترکه خونش میپاشه رو صورتم. سرخ میشم ولی نمیتونم چشم ازش بردارم.
حسین دیگه نه صداش که همه وجودش با شعر یکی شده. چشماش بسته س. گاهی که صداش به اوج میرسه عضلات صورتش خفیف می لرزند. منم که چشم چشم چشم. هزارتا چشم شدم و زل زدم بهش.
حسین میگه میدونی فلسفه بوسه چیه؟ میگم نه!
میگه من یه مدت میگشتم دنبالش. امام صادق یه حدیثی داره میگه لب همسرتون رو ببوسید. کنجکاو شده بودم چرا لب آخه.
بعد ادامه میده. «توی دینمون چند جا بوسه داریم. یه جا وقتی پیامبر داشتند فوت میکردند و سرشون تو دامن حضرت علی بوده. حضرت علی لبشون رو می بوسه. یه جایی هم ظهر عاشورا وقتی حضرت علی اکبر میاد دم خیمه از امام حسین طلب آب میکنه و امام حسین لباشو میبوسه.» هوای ناژوان خنکه. صدای رودخونه نمیاد ولی رطوبت وجودش حس میشه. وسط هفته س. کرونا تو اوجشه اما بازم یه عالمه آدم اومدند. حسین نگام میکنه. ازم میپرسه تا حالا فکر کردی حضرت علی اکبر که کلی وقت رفته جنگیده و میدونسته داره شهید میشه چرا یهو میاد دم خیمه و طلب آب میکنه؟» منتظر جواب نمیشه. «علی اکبر دنبال آب نبوده. از امام حسین طلب معرفت میکرده. عطش معرفت داشته. امام حسین اونو می بوسه و دو روح یکی میشن. مثل روح امام علی و پیامبر که بعد از اون بوسه یکی شدند.»
کفش ورزشی پوشیده بودم. اختلاف قدمون زیاده. کجکی نگاش میکنم. نگام میکنه میگه شیما از هیچ چیز این دنیا ساده نگذر. حتی از چیزهای ساده ای مثل کلمات.
میبوسی مرا در انتهای شب
به تمامی طلوع میکنم
ماه میشوم
خورشید چشمانت
نور می تاباند
دلم آیینه است
بنشین به تماشا
و ببین چگونه در انتهای منی