ویرگول
ورودثبت نام
Sushiyant
Sushiyantگاهی وقتی از تنش های جسم آزاد میشوم، اندیشه ام مجالی برای داستان پردازی ، سخنرانی و گفتگو می یابد.گاهی گفتن تنها جوابی است می توان به تپش های قلب داد تا آرام شود .
Sushiyant
Sushiyant
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

مهاجرت

داستانک مهاجرت
داستانک مهاجرت


راننده اسنپ: " چی میشد یکی از این بابابزرگای بی خاصیت ما، اون زمونهای قدیم بلند میشدن ... میرفتن اروپایی، آمریکایی،ژاپنی یا حداقل میرفتن دبی، اونوقت ما هم بجای اینکه نون از دهن سگ ( منو میگفت؟؟) دربیاریم می‌نشستیم توی خونه لم میدادیم حال میکردیم.

من OO : بلانسبت، خوب حالا خودت برو

راننده: عییی بابااااا. دلت خوشه مندس( مهندس، منظورش مهندس بود، البته من مدرک مهندسیم رو از عینک فروشی سیار کنار خیابون خریده بودم. در جریانی که) .

کجا برم؟ با چی برم؟ حالا اومدیم یک جوری رفتیم؛ اونجا چیکار کنیم؟

من: برو تو اوبر کار کن

راننده: عییییی بابااااااا، من که سواد درست حسابی ندارم، همین جا هم نتونستم دست و بالی بزنم ، برم عووووبر ؟ من تا حالا کامپیوتر از نزدیک ندیدم.

من : خوب اینطور که معلومه بابابزرگت هم اصلاً روحش خبر نداشته آمریکا و اروپایی هم هست.

راننده : آره بابا ! پخمه بودن بنده خداها

من OO

داستانداستانکجامعهمهاجرتتحصیل
۲۷
۸
Sushiyant
Sushiyant
گاهی وقتی از تنش های جسم آزاد میشوم، اندیشه ام مجالی برای داستان پردازی ، سخنرانی و گفتگو می یابد.گاهی گفتن تنها جوابی است می توان به تپش های قلب داد تا آرام شود .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید