امروز، سالها گذشته!
از آن روزهایی که بینمان قانون میگذاشتیم. قانون اول یادت هست؟ که اگر کسی حرفی زد و ناراحتمان کرد رُک و پوست کنده بگوییم ناراحت شدم، تو که دیگر یادت نیست ولی این قانون اول از خودت بود. تو یادم دادی نباید از کاه کوه ساخت. اگر بخواهم اعتراف کنم هنوزم که هنوز است برای من تمام کاه های دنیا کوهی عظیم است. شاید آنروزها که تمرین میکردم امید داشته باشم فکرش را همنمیکردم خود تو روزی در دلم کوهی عظیم باشی. الان سالهای بعد است، از آن روزهای از دور دیدنها و خندیدنها و خود را به نفهمی زدنها خیلی گذشته. تورا نمیدانم اما برا من انگار دیروز بود. اصلا چرا دیروز؟ همین چند دقیقه قبل.
نه اینکه به من خوش گذشته باشدها نه، ولی من هرروز از این چند سال را مثل همان روزها زندگی کردم. هرروز تمام آدم های کوچه و خیابان را، تو میدیدم. سالها گذشته است شاید ندانی اما من هرروز همانجایی میایستم که با تو حرف زدم. باخودم همان حرفهایی را میزنم که با تو میزدم. نمیدانم شاید هرروز اینجا میآیم به انتظار تو. به این امید که شاید تو هم دلت هوای آنسالها را داشته باشد. میدانم فرض محال است اما خب، دل است دیگر همیشه باید انتظار نشدنیها را داشته باشد. جایت خالی! امروز زایندهرود پرآب تر از همیشه بود...