روز سختی داشت! پایین پله های طبقه اول، تکه مقوای بریده شده را چسباند روی تابلوی اعلانات. ساعتی بعد با دیدن عکس نوشته ای که مجازی دست به دست می شد، آخرین تراوشات فکر خودش را در پایان یک روز کاری خواند:
به همه آن هایی که متخصص بد کردن حال دیگرانند می نویسم؛
هر جا که هستند. میان همهمه دنیای کار و یا در سکوت مبهم خودشان.
کاش... فقط برای لحظه ای به جای توهم، مسحور حقیقت می شدید. در آن صورت شاید بخاطر می آوردید که انسان آمده تا بزرگ شود نه آن که کوچکی کند!
برداشت آزاد برای هر کسی که خیال می کند، احیانا و در هیچ مقطع زمانی، شرش دامن دیگری را نمی گیرد، کاملا آزاد است!