به قد و قواره اش نمی آید که اینقدر بلد باشد با زندگی آدم ها بازی کند. بیشتر مرا به یاد همه چیزهایی می اندازد که به قول قدیمی ها «نصفه شان زیر زمین است» اما دمار همه را یکجا در می آورند.
الان مهم نیست چه کسی این وروجک را به جانمان انداخته؟! این که حاصل خفاش خوری چینی هاست و یا ساخته دست یک فکر کثیف؛ دیگر فرقی نمی کند! کلا برای بشر امروز فقط باید گفت «خود کرده را تدبیر نیست!»
چیزی که حواسمان را بیشتر به خودش جلب می کند روایت ضد و نقیض هاست. با داستان این فسقلی، خوشبختانه مهربانی جهش پیدا می کند و بشر دلسوزی را از لب طاقچه عادت برمی دارد و خاکی از سر و رویش می گیرد و یکراست می رود به سراغ فرصت خدمت به دیگران.
در عین حال همین بشر دو پا به بهانه ظهور فسقلی با وقاحت و بی شرمی سوار آسانسور حرص و طمع می شود و به سرعت به قعر طبقه منفی حیوانیت سر می خورد.
فسقلی خیلی ها را وادار به نظافت های مگو کرده است و البته همین جناب برای عده ای هنوز دو ریال هم ارزش وقت تلف کردن ندارد!
فسقلی گاهی با همه توان به جان ریشه امید می افتد و حسابی آن را می جود و گاهی هم باعث رویش دلگرمی از کنج باغچه دل ها می شود.
بعضی بابت داستانی که کرونای فسقلی تعریف می کند تره که نه، هیچ چیز دیگری هم خورد نمی کنند و بعضی چنان سوار امواج مجازیند و درصدد گرفتن حال بشریت که انگار این آخرین فرصت انتقام از انسانیت است!
خلاصه این که عجیب چیزی است و عجیب تر هم می شود وقتی به سراغ خلوت آدم ها می آید. خلوتی که همه جا سبز می شود. در بخش ایزوله با همه سفت کاری ها و یا وسط پیاده روی شلوغ شهر با همه بی موالاتی ها.
متن مشترک این خلوت هاست که اهمیت بازی این فسقلی را زیاد می کند. میانه گود همین خلوت است که بشر دوپا بالاخره جایی حتی خیلی یواشکی می فهمد ؛عالم به دست قدرت خدا رقم می خورد و ما فقط گاهی خیال می کنیم چقدر کسی شده ایم!