ویرگول
ورودثبت نام
سیما صادق پرور
سیما صادق پرورSimasadeghparvar@gmail.com
سیما صادق پرور
سیما صادق پرور
خواندن ۳ دقیقه·۱۶ روز پیش

دِل

ولیعصر زیبا
ولیعصر زیبا

چند  وقتیه رو اَبرا سیر میکنم، پاهام رو زمین نیست ؛

میدونم یه  چیزی در من با من داره عوض میشه ،تغییر میکنه

ولی نمی فهمم چیه!

خیلی درگیرم ،ذهنم شلوغه ،همزمان متمرکزم ولی تو زمان گُم شدم ،همش وقت کَم میارم .

این بی خوابیِ شب ،کلافم کرده ،میترسم باز کار دستم بده.

امروز یه آریتمی عجیب غریب قلبیُ تجربه کردم ،مطمئن بودم سالمم ،ولی چرا انقدر ترسیدم ؟ هرچی فکر میکنم، میبینم من اصلاً آدم خودکشی نیستم ،خیلی جون عزیز تر از این حرفام.

بعدشم این همه با اُمید و آرزو بچه نمیارن که تا تقی به توقی خورد فرت خودکشی کنه

دنیا حساب و کتاب داره ،زندگی ارزش زیستن داره ،حیف نیس خدایی؟

دلم میخواد عاشق بشم...

دلم یه همدل میخواد ،یه نوازشِ خالصانه ،مَرد ومردونه

وقتی به رابطم با بابام فکر میکنم ،به وقتایی که شب تو بقلش میخوابیدم ؛ نمی دونم  چرا احساس شرم و خجالت میاد  بالا

سخت تر از« تنهایی» تجربه احساسِ «شرمِ» برام

همیشه خیلی خجالتی بودم از بچگی ،کَم رو ؛ انقدری کم رو که شاید اصلاً وجود نداشتم

خودمو قایم میکردم؛ از نگاهِ بقیه بیزار بودم ،الانم همینم گاهی

بیشتر مواقع خونه مامان  بزرگم بودم ،دوران طلاق و آوارگی

خب معلومه وقتی تو یه خونه با دست کم ده تا خاله و دایی ،دهه پنجاه و شصت بزرگ بشی ،بیشتر تو سایه ها قد میکشی تا روشنی

دلیل خوبیم داشتم واسه احساس شرم : شغل بابام ،اعتیاد بابام ، خونواده پاچیده ، فقر شدید ....

انقدری دلیل داشتم که همیشه زنگ تفریح تو مدرسه یه گوشه حیاط تنها و خسته بودم 

از همین یک رُب زمان خالی بین کلاسام بدم میومد ،شاید تا نوجوونی

درست و حسابی که فکر میکنم از اول تو ارتباط برقرار کردن مشکل داشتم،دیگه به خودم که نمی تونم دروغ بگم

از ده سال پیش تا الان بهتر شدم کارمو راه میندازه تا حدودی امّا...

امّا نمیشه انگاری ، یه جای کار  میلنگه همش

شب تعطیلی و روز تعطیلی و عید و مناسبات  هیچکدوم فرقی نداره برام ،همشون عین همدیگه ست.

اگر تنها زندگی  میکردم  ؛یعنی تا الان چه بلایی سرم اومده بود؟

گاهی دوست دارم ،گاهی کلافم میکنه ،مثل الان... غمگینم میکنه .

انقدر دورمو خلوت کردم که الان دیگه چاره ای ندارم

همه آدما انقدر غر غر میکنن؟

احساس میکنم همیشه از شرایط ناراضی بودم.

نمی دونم چرا هوس سیگار کردم یهو

خودمم بهش فکر میکنم تعجب میکنم ؛بعد دوازده سال یهو دیگه نکشیدم

شاید خیلی یهویی همه چیو از خودم گرفتم

یهوتبدیل به یه راهبه شدم !

هیچکدوم اینا دلیل خوبی واسه برگشت به گذشته نیس؛ از اون گذشته ،من  آدم برگشتن به عقب نبودم و نیستم.

دلم یه بقل میخواد...

واقعاً دلم میخواد عاشق بشم

پاییز امسال قحطیه ،شاید واسه  همین از تو خشکیده  و یخ زدم .

همیشه فصل من بود،همیشه برام آورده داشت پرُ از شور بود پّر از تغییر، پُر از ذوق ، به زیبایی درختای ولیعصر ،پارک وی تا تجریش 😊

دلم می خواد برم زیر بارون ،خیسِ آب بشم ؛ اینجور مواقع احساس میکنم غسل میکنم، پاک میشم از هرچی احساس منفیه

باید یکی باشه آدم بتونه باهاش بره کوه .

باید یکی باشه آدم بتونه کنارش لطیف باشه .

آره هر چقدر فرار کنم ،نمیشه ،

همین جا اعتراف میکنم از تنهایی خسته شدم ...

اصن میخوام برم تو آینه بقیه خودمو ببینم .

میخوام دل بزنم به دریا،هر چی شد بشه

انقدر قدرت تو خودم جمع کردم که اگه قلبمم بشکنه ؛نمی میرم

نوشته هام انسجام نداره ،نمی دونم از کجا میاد و به کجا میرسه ،از قلبم میاد اونم که دچار بی نظمی بوده  امروز  😊

احساس شرمتنهاییخودکاوی
۱۹
۱۱
سیما صادق پرور
سیما صادق پرور
Simasadeghparvar@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید