سامی هر روز صبح موقع خروج از ایستگاه مترو شهید بهشتی با یک ولگرد روبرو میشد: مردی میانسال بود با دو متر قد، موهای چرب و صورتی نتراشیده، شلوار لی به پا و پلیوری نخکش به تن داشت و میلنگید. همیشه از گوشه جدول بلند میشد و به سامی سلام میداد. او هم سری تکان میداد و بدون توجه به سمت دفترش میرفت. تابستان و زمستان فرقی نداشت. ولگرد صبحها همان گوشه مینشست و سیگار نصفهای دود میکرد و غروبها برای خرید یک لیوان چای تا دم ایستگاه مترو میآمد. هرگز نه پولی درخواست میکرد و نه چیزی جز «سلام» میگفت. سامی که از این دیدار هر روزه کمی نگران شده بود، دیگر حتی جواب سلام او را هم نمیداد. ماهها گذشت تا اینکه عاقبت در یک روز بهاری پلیس جنازه سامی را کنار یک رودخانه پیدا کرد.
مطمئنا خواننده عزیز تصور خواهد کرد که یک جای کار میلنگد و مسلما آن ولگردی که ذکرش در بالا رفت را مظنون شماره یک میداند. اما چرا؟ چون اول از یک «سلام» گفتن هر روزه یک ولگرد به سامی گفتم، دلیل میشود طرف محض تفنن آدم هم بکشد؟ هزاران دلیل آشکار و پنهان برای مرگ یا قتل سامی وجود دارد که آخرین آنها هم به ولگرد مذبور ختم نشود. علیالحساب اگر خوب دقت کنید محل پیدا شدن جنازه «رودخانه» ذکر شد. یعنی جایی خارج از شهر و ولگرد مادر مرده ما تنها در حوالی همان ایستگاه مترو میپلکید و با آن پای لنگ توان رفتن به جای دورتری را نداشت. پس به صرف ولگرد بودن، یک ولگرد را قاتل ندانیم!