سینا آذین
سینا آذین
خواندن ۳ دقیقه·۷ سال پیش

داستان یا داستان

امروز روی اصطلاحِ «داستان» تأکیدِ زیادی می‌شه. و تقریباً همه‌جا سر‌و‌کلّه‌ی این کلمه پیدا می‌شه. از بازاریابی و کسب‌و‌کار گرفته تا همین «استوری» در اینستاگرام. مثلاً گفته می‌شه که اگه می‌خوای یه محصولی رو ارائه بدی، باید «داستانِ» پشتِ اون رو هم بگی، وگرنه همین‌جوری نمی‌شه؛ یا مثلاً شرکت‌ها و برندها باید بتونن یه داستانِ خوب سرهم کنند، وگرنه فایده نداره. یا هر آدمی یه داستانی داره که باید بیست‌وچهارساعت مشغولِ گفتنش باشه.

همه‌ی این‌ها یعنی چی؟ یعنی که انگار «داستان» به‌خودیِ‌خود چیزی لازم و ضروریه و اونی موفق‌تره که داستانِ بهتری داشته باشه و همه باید سعی کنن هرکاری که می‌کنن حتماً داستان بگن و حتّی اگه کاری هم نمی‌کنن باز بهتره که داستان بگن.

اصلاً چرا این کلمه؟ قبلاً مگه چیزهای دیگه نمی‌گفتیم بهش؟ «خاطره»، یا یه‌مدّت «هیستوری»؟ آیا «داستان» صرفاً یک کلمه‌ی جدید برای همون چیزهای قدیمیه؟ یا این‌که واقعاً داره از «داستان‌گویی» همه‌جا استفاده می‌شه؟

ایده‌ی پشتِ قضیه اینه که ما بیشتر از همه شیفته‌ی داستانِ چیزها می‌شیم تا خودِ چیزها. و از طریقِ داستان‌هاست که چیزها رو می‌فهمیم. تا این‌جای کار مشکلی نیست و همه‌چی به‌نظر درست می‌رسه. ولی طبیعیه که هر مفهومی وقتی از زمینه‌ی اصلیِ خودش بیرون می‌آد و جاهای دیگه‌ای به‌کار می‌ره کم‌کم معنیش ازدست می‌ره. یعنی اوّل تغییر می‌کنه، بعد اون‌قدر جاهای بیشتری استفاده می‌شه که به‌کل بی‌معنی می‌شه.

من فکر می‌کنم که خیلی خوب بود اگه از ویژگی‌های داستان جاهای دیگه هم استفاده می‌شد. و به‌نظرم قبلاً هم فراوون این اتفاق می‌افتاد. امّا نه اسمی از این کلمه برده می‌شد، نه اصلاً به این فکر می‌شد که ما داریم داستان می‌گیم. حتّی وقتی محصولی فروخته می‌شد یا خدماتی ارائه می‌شد. امّا امروز بیش‌از‌حدّ از این کلمه استفاده می‌کنیم و کمتر ویژگی‌هاش رو درنظر می‌گیریم.

کلمه‌ی «داستان» بیشتر جنبه‌ی تزئینی پیدا کرده. چیزیه که کارِ ما رو جذّاب‌تر نشون می‌ده. ازش همه‌جا استفاده می‌کنیم، اما کمتر به ربط‌و‌نسبتِ این داستان و اون داستان فکر می‌کنیم.

ما در عصرِ «اُورشرینگ» به‌سر می‌بریم. دورانِ به‌اشتراک‌گذاریِ بی‌پایان. تقریباً چیزی نیست که با دیگری یا دیگران به‌اشتراک گذاشته نشه. و هرلحظه بیشتر از قبل به روایتِ زندگی‌مون تشویق می‌شیم. ما واقعاً درحالِ گفتنِ داستانِ زندگیِ خودمونیم؟ یا صرفاً اسمِ این به‌اشتراک‌گذاشتن‌ها رو «داستان» گذاشتیم؟

ذهنِ ما داستان‌گوئه. و اصلاً داستان‌پردازی کارِ حافظه‌ی ماست. حافظه چیزها رو نه طوری که اتفّاق افتاده، که اون‌جوری که خودش می‌خواد ثبت می‌کنه؛ نگه می‌داره؛ و به‌یاد می‌آره. حافظه همه‌چی رو دست‌کاری می‌کنه، چیزهایی رو کم می‌کنه، چیزهایی رو اضافه می‌کنه، چیزهایی رو به‌کلّ تغییر می‌ده و حتّی ممکنه چیزی رو که اتفّاق نیفتاده به یادِ ما بیاره. ما خودمون رو از طریقِ داستان‌هایی که برای خودمون می‌گیم می‌فهمیم، و اصلاً هویتِ خودمون رو با همین روایت‌ها شکل می‌دیم. شکّی نیست که روایت‌های بهتر و دقیق‌تر لازمه‌ی زندگیِ خوب‌تره.

ما زندگی رو مثلِ یک «روایت» درنظر می‌گیریم و اون روایت رو زندگی می‌کنیم. درکِ مفهومِ «خود»، «زندگی»، و «داستان» از همیشه مهمّ‌تر شده. ما از طریقِ این سه مفهوم به درکِ بهتری از تغییرات، اتفاق‌ها، روابط و آدم‌ها می‌رسیم. خودِ «خود» یه داستانه که توی زندگی مدام داره بازنویسی می‌شه. این چیزیه که کمک‌مون می‌کنه تا آگاهانه‌تر و دقیق‌تر زندگی کنیم.

«داستان» توی زندگیِ ما نقش زیادی داره، یا نقشِ زیادی می‌تونه داشته باشه، اگر که هم این نقش رو بهتر بشناسیم، هم داستان رو. اون‌وقت می‌تونیم ویژگی‌های داستان رو توی همه‌ی بخش‌های زندگی‌مون به‌کار بگیریم، بی‌این‌که لزوماً از خودِ کلمه‌ش این‌همه استفاده کنیم.



«داستان یا داستان» قبلاً در مدیوم و موضوع‌آزاد هم منتشر شده.

داستانخودزندگیاستوریروایت
https://www.instagram.com/sina.azin
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید