ویرگول
ورودثبت نام
www.dr-khademi.com
www.dr-khademi.com
خواندن ۱۲ دقیقه·۴ سال پیش

درباره فیلم داستان ازدواج

1. درباره کاراکتر نیکول:

نیکول، قاطع بودن و سختگیری را نقاط ضعف میداند!

وکیل گرفتنِ نیکول، کنایه از نیاز او به یک حامی است تا بتواند زندگی را پیش ببرد. او توانایی تصمیم گیری مستقل را ندارد اما چارلی برعکس، در ابتدا نیازی به داشتن وکیل نمی‌بیند.

ویژگیهای شخصیتی وکیلِ نیکول (آتنا تایپ و آفرودیت تایپ) جالب توجه است. گویی سایه روانِ نیکول است. ویژگیهایی که نیکول تاکنون در خود سرکوب کرده است. شاید کاراکتر وکیل، نمایشی از فرایند آشتی با سایه باشد که در نتیجه آن نیکول میتواند استقلال و حق رأی خود را باز پس گیرد.

تفاوت فیزیکی و جسمی چارلی و نیکول هم خیلی واضح و عمدی انتخاب شده است. بازیگر بودن نیکول در واقع کنایه از ماسک یا ماسک هایی (در یک سکانس چند ماسک روی چهره او امتحان میشود و در همان حین نیکول میگوید اجازه دارم چیزی بگم!؟ اما پاسخی داده نمیشود و همچنان نیکول نادیده گرفته میشود) است که او در طول عمر به روح و روان خودش زده است و جرأت و جسارتِ خود بودن را نداشته است.

نیکول حتی از پایین رفتن از پله ها هم نیاز به حامی دارد، حمایتِ یک مرد. در بالارفتن که صد البته. اما هنگامی که با مادرش است این مشکل را ندارد. در واقع او با مردانگی درون خودش ارتباطی ندارد.

نیکول بعد از جدایی از چارلی با تکیه بر توانایی‌های خودش تا کارگردانی پیش میرود. او شخصیت محوری فیلم است. اصلاً به دلیل اوست که داستان شکل میگیرد. نیکول است که بعد از چند سال زندگی مشترک بالاخره تصمیم میگیرد آنچه تاکنون او را آزار میداده است را بیان کند، چیزی که چارلی اصلا و ابدا ندیده است و حتی در ابتدا بعد از اعلام نیکول، جدی نمیگیرد.

2. درباره کاراکتر چارلی:

کارگردان بودنِ چارلی کنایه از این است که با اجتماعی مردسالار مواجهیم. این مردان هستند که همه چیز را کارگردانی میکنند و زنان صرفاً بازیگر هستند و از خودشان استقلالی ندارند.

نیکول توانایی خوبی در ارتباط با هِنری (کودک درون) دارد درست برخلاف چارلی. چارلی حتی نمیتواند صندلی کودک را به تنهایی بر روی ماشین نصب کند. او با کودک درونش ارتباطی ندارد. چهره بدون احساس و تقریبا بدون میمیک او خیلی سرد و یخ و بهت زده بنظر میاید. حتی واکنش احساسی او در هنگامی که برنده شدن جایزه را اعلام میکند چنگی به دل نمیزند.

چارلی در سکانسی به پسرش میگوید خیلی از ماهی ها شبیه به هم هستند. شاید این دیالوگ اشاره به این دارد که در ناخودآگاه چارلی، انسانها تفاوت چندانی ندارند و درست به همین دلیل تا الان موفق نشده است تفاوت‌های نیکول را ببیند و به رسمیت بشناسد.

چارلی بعد از ملاقات با وکیلِ کهنسال (نمادِ زنانگی – آنیما) در مورد رنگ و مدل موهای نیکول حرف میزند و سبب تعجب نیکول میشود. عصبانی میشود، داد میزند، بغض میکند و در آخر گریه میکند. گویی تازه با احساساتش ملاقات میکند. او تمام مدت عمر، احساساتش را کارگردانی میکرده است نه بازیگری (او کارگردان تئاتر است).

از کودکی و خانواده چارلی خبر نداریم جز اینکه گویا کودکی سختی داشته است و شاید به همین دلیل او اینقدر به دنبال موفقیت در زندگی است. او حتی در هنگام گفتگوی تلفنی مهم با وکیل نیکول، دست از کار نمیکشد! هر چند پایین آمدن از پله در همان هنگام، کنایه از سقوط او با ادامه دادن به این روش دارد.

سکانسی که چارلی دستش را با چاقویی که نیکول به او داده است میبرد، کنایه از زخمی است که در زنانگیِ (آنیما) روانش دارد. او وقتی زخم را بعد از کلی تلاش برای پنهان کردن بالاخره می‌بیند، در آشپزخانه (نماد آنیما) آرام میگیرد. او از عهده کارهایی چون آشپزی برمیاید اما نمیتواند به تنهایی زخمِ روانش را شفا بدهد. او برای چیدمان خانه جدید از یک زن کمک میگیرد!

سکوت و کم حرفی چارلی در طول فیلم بخصوص زمانی که با نیکول گفتگو میکند، روایتگر سکوتِ تاریخی مردان و سرکوب و نادیده گرفتن احساسات و عواطف دارد.

چارلی بعد از دریافت احضاریه شوک شده و بعد از کمی سکوت میگوید: انگار دارم خواب می‌بینم! من این را نمیخواهم. گویی تازه اتفاقی که در حال رخ دادن است را می‌بیند یا شاید بالاخره با عدم انفعال، قاطعیت و تصمیم گیریِ نیکول روبرو میشود.

3. درباره مادر و خانواده نیکول:

مادر نیکول زنی کنترل گر، سرکوب گر و منتقد است. بهترین دیالوگ توصیفِ شخصیتِ مادر آنجاست که نیکول میگوید: مادر، قانونی نیست که من احضاریه را به چارلی بدم!

مادر: اما چیزی که من میگم درسته! (حتی اگر غیر قانونی باشه)

مادر میگوید نیکول عادت داره کارهاش رو بندازه گردن یکی دیگه!

در صورتی که آنچه مشاهده میشود این است که خودِ مادرِ کنترل گر و منتقد اجازه مسئولیت پذیری و استقلال نیکول را نمیداده است. البته رفتار مادرِ نیکول با هِنری که اتفاقا پسر هم هست، اینطور تصویر میشود که او میتواند به تنهایی قهوه درست کند (کنایه از مسئولیت پذیری و استقلال پسر در مقابلِ بی عرضه و منفعل بودنِ دختر)

آیا در این خانواده مردها و پسرها ارزش بالاتری نسبت به دخترها و زن‌ها داشتند؟ شاید دیالوگِ نیکول و مادرش درباره پدر که فوت شده است و لاپوشانی و ماله کشیدنِ خیانت پدر در پارک و مچ گیری مادر و همچنین اصرار او بر تداوم رابطه دوستانه با مردانِ طلاق گرفته خانواده از دخترانش، این نظر را تایید میکند.

کاراکتر خواهر نیکول با ویژگیهای اضطراب، ترس، عدم اعتماد به نفس، انفعال و دستپاچگی، این نظر را بیشتر تأیید میکند که در این خانواده دخترها کم ارزشتر از پسرها بوده‌اند. خواهر حتی نمیتواند احضاریه را به چارلی بدهد در صورتی که خودش قبلا تجربه طلاق را داشته است!

در سکانسی که چارلی اعلام میکند فلان جایزه را برده است و ... تقریبا دیگر نیکول دیده نمیشود و کاملا طرد میشود.

نیکول: مادر!؟

مادر در حالی که غرق شادی با چارلی است؛ با صدای بلند: چیه!؟ (بابا ولمون کن)

گویی نیکول از کودکی دیده نشده است.

4. درباره هِنری:

شاید هِنری نقش کودک درون هر دو را بازی میکند و نخ اتصال آنهاست. بخصوص در مورد چارلی این مساله بیشتر تأیید میشود.

درست لحظه ای که چارلی به واسطه هِنری متنی را که ابتدای فیلم نیکول در مورد او نوشته اما نخوانده است را میخواند، شفا اتفاق میفتد. ملاقات با زنانگی درون. شاید هیچ چیز برای یک مرد مهمتر از مورد تأیید قرار گفتن از طرف زنِ زندگی‌اش نباشد، تأییدی که نیکول در متن به آن اشاره کرده است. مرد با این تأیید تازه مرد میشود. متنی که نیکول نوشته است این تأیید را به چارلی میدهد.

5. درباره وکلا:

مشاورِ مرد در ابتدای فیلم کاملا منطقی و عقلانی برخورد میکند و نظر منطقیِ چارلی را تأیید میکند اما احساسات و خشمِ نیکول تأیید نمیشود و سعی میشود با منطق و عقلانیت مدیریت شود که البته نمیشود.

وکیل نیکول جایی به زیبایی با توصیف پدران و مادران، جامعه مردسالار را به تصویر میکشد. مادران باید بی نقص باشند و مدام در حال سرویس دهی در حالی که مردان میتوانند هر طور میخواهند باشند!

وکیل چارلی نمایی از سایه شخصیتی اوست. کاملا مردسالارانه. دفتر کار در بالای یک برج. تیپ شخصیت زئوس. بدون احساس، خشک و قهر با عواطف. جنون را در مقابل منطق قرار میدهد! در نگاه او یا باید منطقی بود (منطق بر اساس تعریف خودش البته) یا دیوانه بود. روی یک کوسن قرمز رنگ که در دفتر وکیل قرار دارد نوشته شده است: بخور و بنوش و مجدد ازدواج کن، گویی ازدواج صرفاً برای لذت است و بس! میتوان دوباره و دوباره در تجربه‌های جدید تکرارش کرد. ازدواج چیزی در سطحِ خوردن و نوشیدن است و نه بیشتر.

متأسفانه مشاور و روان شناس در فیلم جایی ندارند و گویی وکلا جای آنها را گرفته‌اند (در حال حاضر نمیدانم این مساله بازتابی از واقعیت جامعه آمریکاست یا خیر). شکست‌های وکلا در زندگی زناشویی (حتی تا 3 بار) شاید نشان از این دارد که در نظر آنها ازدواج تنها یک مساله حقوقیِ صرف و تک ساحتی بوده است (آنها وکیل و حقوق دان هستند).

یکی از وکلای چارلی گربه ای در اتاق کارش دارد. گویا فروید هم در اتاق مشاوره گاهی از گربه استفاده میکرده است برای تلطیف فضا و ارتباط با ناخودآگاه و ... شاید گربه نمادی از ارتباط وکیل بعد از 3 بار جدایی، با ناخودآگاه خود و دیدن آنچه در خود تا به حال نمیدیده است باشد که اتفاقا بالاخره منجر به موفقیت در ازدواج چهارم شده است.

روش و نگاه بالغانه وکیلِ پیر و کهنسال آنجا که میگوید: "برای من آنچه مهم است کشف حقیقت است نه رسیدن به آنچه از قبل به عنوان پیشفرض میخواهم"؛ زیبا و ستودنی است. او قصد کمک به انسانها را دارد. نگاهی جنسیتی ندارد. به هر دو طرف میخواهد کمک کند. عینک او بر چشم یک زن است و از او میگیرد (کنایه از نگاهی زنانه). دفتر کاری راحت و خودمانی و غیر رسمی دارد.

وکیلِ کهنسال: شما دو تا باید با هم برای مشکلتان راه حل پیدا کنید. (گویی تضادها را به یک وحدت میرساند و نگاهی کثرت در وحدت گونه دارد) سکانس بستن دربِ منزل نیکول با همکاری چارلی، هر دو باهم، تأیید این مطلب است.

او چارلی را در آغوش میگیرد و این اولین سکانسی است که یک میمیک در چهره چارلی دیده میشود. گویی چارلی تازه با وجه زنانه خودش از طریق یک مرد آشنا میشود. در آغوش گرفتن از اساس رفتاری زنانه است. چارلی در حال شفا یافتن است و شفای او در آشتی با وجه زنانه روانش است.

وکیل ها فقط دنبال بازی برد – باخت هستند و همه چیز را قانونی و حقوقی می‌بینند، بجز آن وکیل کهنسال که البته حذف میشود. حتی چارلی انتظار دارد که در مورد چک کردن ایمیل‌هایش نیکول قانونی و حقوقی رفتار میکرد در حالی که خودش رفتاری غیرقانونی و غیرحقوقی دارد و با زن دیگری در ارتباط بوده است.

6. درباره گفتگو:

سکانس گفتگوی چارلی و نیکول در یک اتاق با یک پنجره که نور از آن به داخل میتابد بسیار جالب است. آغازِ تصمیم گیری برای گفتگو، افق آینده را روشن کرده است. این گفتگو هر آنچیزی است که در سکانس اول در حین مشاوره با روانشناس با عنوان ویژگیهای منفی گفته نشده بود. برای دیدن وجوه مثبت نیاز به مشاور و میانجی بود اما برای وجوه منفی (سایه‌ها) حالا دیگر نیازی به میانجی ندارند.

از اینجا به بعد داستان نرم تر پیش میرود. سایه‌ها دیده و بیان شده است هرچند با پرخاشگری و تندخویی که البته لازمه ویژگیهای سایه است. در انتهای گفتگو وقتی چارلی اعتراف میکند که شدت تنفر او از نیکول (زنانگی درونش) تا حدی است که آرزوی مرگ او را میکند، به زانو میفتد و آنگاه دستِ گرم، حامی و نوازشگر نیکول شانه‌های او را لمس میکند تا چارلی آرام بگیرد.

در حین این گفتگو بیان میشود که چارلی شبیه پدرش است و نیکول شبیه مادرش. این دیالوگ شاید از نظر یک روانشناس مهمترین دیالوگ فیلم باشد. اگر ما آگاهی نداشته باشیم و بدون حضورِ در لحظه زیست کنیم؛ گذشته خودمان (عقده ها) را زندگی خواهیم کرد، بخصوص عقده پدر و عقده مادر را و دقیقا همان خواهیم شد که پدر و مادرِ ما بودند یا میخواستند ما باشیم.

7. درباره سکانس پایانی:

بستن گره کفش باز شده چارلی توسط نیکول مجدداً تاکید بر نیاز درونی چارلی در حالی که هِنری را در آغوش دارد (کودک درون) به نیکول (آشتی با زنانگی درون) برای ادامه دادن به سفر زندگی است.

نیکول هم با این کار نشان میدهد که مستقل شده است و حتی میتواند پایه، اساس و بنیان (اشاره به پا و کفش و راه رفتن) یک زندگی را مدیریت کند.

... جاده پیمودنی است و آغاز همیشه در انتظار.

دکتر منوچهر خادمی

سایت من

دکتر خادمیتحلیل فیلممعنادرمانیخودشناسیروانشناسی
دکتر منوچهر خادمی (Existential Coach)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید