گم شده در فکر و خیال
گم شده در فکر و خیال
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

پنجره خانه رو به رویی

این آهنگ رو وقتی داشتم می نوشتم گوش می‌کردم، زیباست! و دوست داشتم به اشتراک بذارم.(لینک روی همین جمله)

وقتی به خانه جدید آمدیم، پنجره اتاق من پرده ای نداشت و از آنجایی که چراغ خانه روبه رویی به طرز عجیبی همیشه روشن است حدس می زنم کسی در خانه نیست و بنابراین هیچ وقت تصمیم نگرفتم پرده ای برای پنجره بذارم. از وقتی آمدیم اکثر اوقات در اتاقم هستم بین خروار ها کتاب و لباس و سایر وسایلی که روی زمین ریخته شده اند با دیوار هایی پر از نوشته ها، یادداشت ها و عکس ها. کنج اتاق مکان مورد علاقه من است، کنار شوفاژ و کوهی که از کاغذ های گلوله شده درست شده، مکان تبدیل نوشته ها، خاطرات، گاهی آرزو ها به کاغذ های باطله. همان جا می‌نویسم و همان جا از بین میبرمشان. روی میز و سایر سطوح پر از گرد و خاک است. کمد دیواریی که پر از رختخواب است، محل آرامش شب هایم است وقتی بالای رخت خواب ها می‌نشینم می‌توانم پنجره را ببینم، پنجره مات و خاک گرفته با ویو تیر برق! همان جا برای ساعت ها می‌نشینم، به نور نارنجی تیر برق خیره می‌شوم، پر می‌شوم از احساس خالی بودن. گاهی با نوری که روی دیوار افتاده سایه بازی می‌کنم یا گاهی یکی از پتو ها را روی سرم می‌کشم ودستم را تند تند رویش می‌کشم تا جرقه بزند و روشن شود و تصور می‌کنم که در جشنواره بالن آرزو ها هستم! همین لحظات پایانی روز در نهایت سکوت و تاریکی هیجان انگیز ترین لحظات من هستند. گاهی شب ها چهارپایه ای میگذارم تا قدم به پنجره برسد و نگاه می‌کنم به پنجره های روشن خانه ها، آنقدری منتظر می‌مانم تا دوستی بیاید و برایم از خانه های رو به رویی دست تکان دهد تا زیبایی شب را با هم سهیم شویم. بعد از خوابیدن همه پنجره ها من هم به خواب می روم شاید دوست را در خواب ببینم. صبح های زود قبل از روشن شدن آسمان آهنگ جازی میگذارم با حرکات نه چندان موزونی میرقصم، واقعا میرقصم طوری که در کل وجودم احساس سبکی می‌کنم. بعد جلوی آیینه می‌روم و ادای آدم مهم ها را درمی‌آورم روی صندلی که همان صحنه نمایش است می‌روم و تد تاکی با موضوع شادی یا صلح جهانی می‌هم. در همه این لحظات حس می‌کنم از دور تماشا می‌شوم. انگار کسی از پنجره همیشه روشن خانه رو به رویی حواسش به من است. دوستی که زندگی بیرنگ و سرد من را از پنجره اتاقش نارنجی رنگ و پر هیجان می‌بیند. هر شب که برایش دست تکان می‌دهم من را می‌بیند، زیبایی شب هایم را می‌بیند، رقص های عجیبم را می‌بیند ولی برایم دست تکان نمی‌دهد. شاید او هم خجالتی است یا شاید هم منتظر، منتظر فرصتی بهتر، شاید یک شب پر ستاره مناسب باشد.

رویاشب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید