بزرگی میفرماید که اولین قدم برای حل یک مشکل، پی بردن به وجودِ اون مشکل هست! حالا این چه ربطی به موضوع بحث ما داره؟ خیلی از ما، طبق عادت، داریم به یه سبکی زندگی میکنیم و انقدر درگیر کارهای روزمرهمون شدیم که دیگه به این فکر نمیکنیم که آیا این لایفاستایل همونیه که من میخواستم؟ آیا راهی هست که کمک کنه تا زندگی یکم بیشتر بهم مزه بده؟ میشه طوری زندگی کرد که کمتر استرس داشته باشم؟ و سوالات مهمی از این قبیل.
وقتی از لایفاستایل صحبت میکنم دقیقا از چی صحبت میکنم؟! چیزهایی که اونارو برای خودمون مهم و یک ارزش میدونیم و طبق همونها امورات روزانهمون رو انجام میدیم و این ۲۴ قِرون زمان لعنتی رو خرجشون میکنیم.
ممکنه سلامتی برامون خیلی اهمیت داشته باشه، اما آیا کارهایی که در طول روز انجام میدیم همین رو نشون میده؟! مثلا برای همین سلامتی، چیزی که خیلی مهمه، ورزش و توجه به غذاهایی هست که میخوریم. آیا واقعا این کارهارو انجام میدیم یا فقط توی کاغذه که میگیم برامون مهمه؟! ممکنه خانوادهمون یکی از ارزش هامون باشن. اما آیا قدر بودنشون رو همین حالا که هستن میدونیم؟ باهاشون به اندازه کافی وقت میگذرونیم؟ یا به همین که میدونیم زندهان و نفس میکشن قناعت کردیم؟! نکنه زندگیمون فقط صرف یکی از ارزشهامون بشه و از بقیهشون غافل بمونیم، تا یه دفعه با از دست دادنشون یه تلنگری بهمون بخوره و بگیم ااااا چرا همون موقع که باید، بهش توجه نکردم، چرا همون موقع که داشتمش ازش استفاده نکردم.
توی این دوره و زمونه، نداشتن تعادل توی زندگی، معمولا با توجه بیش از حد به کار یا درس و غافل شدن از ابعاد دیگه زندگی هست که اتفاق میافته. برای همین من فقط درباره این قضیه میخوام صحبت کنم.
این عدم تعادل از اون مواردیه که میتونم اسمش رو بذارم قاتل خاموش! اگه همه زندگیت بشه کارِت یا درسِت و خودت رو از تفریح، از توجه به سلامتی، از خواب کافی، از وقت گذروندن با خانواده و آدمهایی که باعث رشدت میشن محروم کنی، به مرور زمان شاید حتی بدون اینکه خودت متوجه بشی، روحت پوسیده بشه و به دنبالش جسمت. شاید یه روزی برسه که روی اعلامیهات بنویسن درگذشت ناگهانی شادروان فلانی! ولی کسی چه میدونه که چه کارهایی کردی که نتیجهاش شد این ناگهانی! چقدر به حال روح و جسمت بی توجهی کردی، بُعد دیگر زندگیت رو نادیده گرفتی که این اتفاق برات افتاد.
برای همیناست که میگم هر از چند گاهی باید یه نگاهی به الاکلنگ زندگیمون بندازیم. تا یه دفعه به خودمون نیایم ببینیم زندگیمون شده فقط کار و کار و کار. یا نه اصلا خلاصه شده توی خواب و خواب و خواب!
یه نکته که خیلی مهمه اینه که نباید این تصور بشه که خب من یه روز بشینم به این قضیه فکر کنم، یه لایفاستایل خفن تعیین کنم و بارَم رو تا آخر عمرم برای همیشه ببندم. نه! شرایط تغییر میکنن، آدمهای دور و برمون، همه چی به مرور زمان تغییر میکنن و ما هر از چندگاهی طبق شرایط جدید، باید لایفاستایلمون رو آپدیت کنیم. پس این کار یه کار پیوسته است ولی ارزشمند و مهم.
پیشنهاد من اینه که تغییرات رو کوچولو کوچولو اعمال کنید. روزی که فهمیدید لایفاستیال فعلیتون با ایدهآلتون چه تفاوتهایی داره و باید چه تغییراتی توی زندگیتون بدید، برای خودتون قدمهای کوچیک بردارید. بذارید وقتی دو تا از تغییرات توی زندگیتون جا افتاد، اونوقت برید سراغ بعدیها.
راستی! تا یادم نرفته این رو هم بگم که پیدا کردن نقطه تعادل زندگی، درست مث فهمیدن راز خوشحالیه. همونطور که شادی برای هر آدم یه جور منحصر به فردی محقق میشه، درمورد تعادل زندگی هم همینه. چون ماها هممون یه سری آدمیم با ارزشهای منحصر به خودمون.
در آخر میخوام برگردم به جمله اول این نوشته. تا نفهمیم زندگیمون از تعادل خارج شده، هیچ کاری هم برای بدست آوردنش نمیکنیم. خیلی وقتا یه تلنگر بزرگ مثل از دست دادن سلامتی هست که این رو بهمون یادآوری میکنه. من توی این نوشته سعی کردم این تلنگر رو با هزینه کمتر و زودتر بزنم.
اگه تا حالا فرصتش پیش نیومده که به این فکر کنی آیا لایفاستایل فعلیت همون لایفاستایل ایدهآلت هست یا نه، الان وقت مناسبی برای این کاره. بالاخره از یه روزی باید شروع کرد. برای من امروز همون روز بود :)