آرامش در میان باد و طوفان، و لبخند در میانه ی کارزار جان. هیچ آسوده نیست دل، با این همه با درد مونس، با خویش عریان. و روزها همه آتش، و شبان همه بر خاکستر روزها نشستن و چون ققنوس از مرگ شبانه ی خویش برخاستن.
در عشق باید زیست و با مردمان عشق. دور باید بود از خویش و با مردمان دور باید زیست. در نور باید زیست، با موسیقی باید نفس کشید، در کلمه باید جان داد و در کلمه باید زبانه کشید.
روح در چنگ و راه در خویش.
آسمانی نو در پیش.
این کرانه چیست؟
عشق را باید تا بی کرانه کشید.
حلمی | کتاب لامکان
منبع: snhelmi.blog.ir