سید نوید حلمی·۶ سال پیشای که قیاس می کنی..ای که قیاس می کنی کار تو زار می شودعلم تو شور می زند، عقل تو تار می شودای که مطیع باده ای جان به خدای داده ای درد تو باد می برد، کار تو کار…
سید نوید حلمی·۶ سال پیشیک زمان چیزی بگوید یک زمان چیزی دگریک زمان چیزی بگوید یک زمان چیزی دگرما مطیعانیم و ما را این اطاعت گنج و زرهر چه گوید حرف حق باشد، چه جای ما و منمِنّ و مِن این ما و من، این…
سید نوید حلمی·۶ سال پیشروال این است و آن کن ای دل منروال این است و آن کن ای دل منچنین اند و چنان کن ای دل منهواخواهی تن سودی نبخشدهوای روح و جان کن ای دل منحلمیاشعار حلمی | سید نوید حلمیخواند…
سید نوید حلمی·۶ سال پیشبی گمان باید که در ارّابه ی طوفان شدن غزل ۳۱۶.بی گمان باید که در ارّابه ی طوفان شدندرگذشتن ز آب و نان و سوی جانِ جان شدنزیر بار حرف مردم ای دل تنها مروچون که تنهایی به از همرنگ…
سید نوید حلمی·۶ سال پیشبشنو این قصّه که با فریاد رفت غزل ۴۲۵.بشنو این قصّه که با فریاد رفتبس که شیرین بود با فرهاد رفتداستان عشق ما را باد گفتپس بسان بادها بر باد رفتبس که جسمانی بدید این چشم…
سید نوید حلمی·۶ سال پیشنواهای خوشچرا گوش های خود را تیز نکنیم؟ چرا نواهای بالاتر نشنویم؟ چرا این همه با نواهای پایین و آوازهای بد نرد باختن؟ چون گفته اند خوش است؟ چون مردما…
سید نوید حلمی·۶ سال پیشعرش جویان را زمین بنگاه نیستدوبیتی ۸۸۷.عرش جویان را زمین بنگاه نیستمنزل عشّاق در این راه نیستعزم دل چون می کنی هشیار باشچون خروج از راه دل دلخواه نیستحلمی...
سید نوید حلمی·۶ سال پیشحال سوزان من و عشق به پایان نشود غزل ۲۳۵.حال سوزان من و عشق به پایان نشودآب از سر بشد و کار به قرآن نشودگله ام کشت که با خلق چرا قصّه کنیخاطر عشق که فرخنده به میدان نشود...
سید نوید حلمی·۶ سال پیشدوباره خورشیددامان شرق گسترده؛ سازش باد، آوازش آب، رنگش آتش، چین هاش آفتاب. قلبش از خدا زرّین و عقلش از اشراق سرخ. پیراهن شرق گشوده؛ سینه هاش برجسته از حقیقت و قلبش تپیده در خون و موسیقی. سر بر این آستان باید نهاد و مرد. باید مرد و آنگاه برخاست تا بلندترین بلندای خیال. و سپس باید از خیال آنسوتر رفت و تا حقیقت مطلق بال گشود. باز زمان آفتابی شد و دوبا...
سید نوید حلمی·۶ سال پیشدهان ها و شانه ها حقیقت بیان می شود و عشق پرچم می افرازد، نه زانکه گوشها شایسته ی حقیقت اند و آدمی تشنه ی عشق. چرا که گوشها، دروغ به نجوای خوش دوست می دارند و مردمان در طلب ارضای خویش خوش ترند. حقیقت بیان می شود، چرا که دهانهایی شایسته بهر بیان خویش دیده، و عشق پرچم می افرازد، چرا که شانه هایی استوار و بی لغزش در راه خویش یابیده است.