چند شب پیش در حالی که هنوز آنچنان خوابم سنگین نشده بود که دیگر صدای ماشین های عبوری از جاده را نشنوم یهو در ذهنم صدای آقای اصغری پخش شد خیلی مفهوم حرف نمی زد اما می شد متوجه شد که دارد از یک سرمای شدید و هشدار به زعفران کاران قائناتی صحبت می کند می گفت باید دست بجمبانند که دارد قیمت زعفران گرانتر از نفت شمال می شود و باید آنقدر پول داشت که یک پرس جوجه بدون استخوان خرید.
پلی شدن اخبار هواشناسی آن موقع شب برایم چیز عجیبی نبود شما هم اگر چند شب پیشش با تام مصاحبه کرده باشید و پا به پایش برای حمله میگرنی جدید جری و چشم دردهای ناشی از انبساط شریان های مغزی اش گریه کرده باشید دیگر شنیدن صدای آقای اصغری آنقدر شما را درگیر بی در و پیکر بودن ذهنتان نمی کند. بگذریم، نگران از خواب پریدم دیدم شمعدانی ها پشت پنجره میلرزیدند و یکی دو تا از شاخه های جسور هم که حمایت باد را داشتند طلبکارانه به شیشه می کوبیدند.
درحالی که خنکی سنگ های راه پله داشت خودش را از ما تحت من به سمت نقاط مرکزی تر بدن بالا می کشید همچنان خیره به شمعدانی هایی بودم که اکنون داخل راه رو خانه آرام گرفته بودند.