یک زن بابا
یک زن بابا
خواندن ۲ دقیقه·۳ ماه پیش

بچه ها

سلام

دیشب بچه ها اومدن حسابی گریه میکردن که میخوان برن اون ور..

میم هم عصبانی شده بود.

چند روز پیش بهش گفتم ی مبلغ پول بریز حالا که بچه ها اون ورن.

پول رو خرج کیف و کفش مدرسه کرده بودن.

خلاصه قرار شد دو هفته اونجا باشند هر چند مادر بچه ها دیروز پیام داده بود که بچه ها رو بیارم و میم هم گفته بود حتما...

ولی بچه ها دوست دارن اون ور باشند.

چند وقته ی دلهره و اضطرابی تو وجودمه.

دلیلش رو میدونم به خاطر فکرها و مقایسه هایی که میکنم.

اینکه خانواده میم چقدر تو ازدواج شانس دارند در حالی که من فکر میکنم لیاقتشان نیست🤨 یعنی فکر میکنم لیاقت ما بیشتره...

همه چیز هم تو ذهنمه .

میم میگه ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خودت مقایسه نکن.

ولی میکنم من...

من ی جوری بزرگ شدم که باید بهترین باشیم و هیچ عیب و ایراد یا نقطه ضعفی نباشه که دیگران در موردش حرف بزنند واسه همین ازدواج نکردن خواهرا برام سخته و ی جورایی کسر شان ..

خودشون که مشغول زندگی و کارشون هستند این ذهن ترسو منه که باعث آزارم میشه نمیتونم به کسی هم بگم خجالت اوره که بخوام در مورد این موضوعات صحبت کنم.

الان سخته برام بچه ها بیان تو این مدت.

به هر حال راحت تر بودم ، اعصابم هم راحت تر.

الان که اینا رو مینویسم استرس و عذاب وجدان منو میگیره که تو چه آدمی هستی؟؟

کتاب پرورش خوش عاطفی فرزندان رو میخوندم ...

خیلی جالب بود برام، اینکه بتونی احساسات خودت رو بپذیری و نترسی از اونا.

من مجردی اینجوری نبودم، بعد ازدواج اینجوری شدم که از احساسات و فکرام ترسیدم

این فکر و احساسات از قبل هم بود ولی مخل آسایش من نبود ولی الان هست.

دلم یکی رو میخواد همه حرفهامو براش بگم و اونم بگه عیبی نداره، طبیعیه ولی کسی نیست.

تنها تر از این حرفام و تازه ترسو تر که خودم رو خراب کنم تو چشم بقیه...

اونم منی که مامانم همیشه سفارش میکنه که دل کسی رو نشکنید، حرفی نزنید کسی دلسرد بشه..

واسه همین نه گفتن یا مخالف کسی حرف زدن برام دلهره اوره 😔

میخوام امروز کیک شربتی درست کنم امیدوارم خوب از کار در بیاد...



عذاب وجدانبچه هامادرناتنیروزمرهروان
من یک دختر مجرد دهه شصتی بودم، از حالا یک زن بابای دهه شصتی هستم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید