سلام
آدم گذشته نیستم ولی گاهی که ی نگاه میکنم به روزهای گذشته افسوس و حسرت تمام وجودم رو فرا میگیره .خوب چه میشه کرد؟
گذشته گذشته و بهتره ازش درس بگیرم و حال رو دریابم.
حالی که چند سال آینده گذشته ای میشه که ممکنه دوباره برام افسوس به دنبال داشته باشه.
دیروز که به فرصتهای از دست رفته فکر میکردم با خودم گفتم خوب درسته ازش استفاده نکردی و آنچنان بهره ای نبردی ولی شاید مسیر رشدت همین بوده و اگه همه اون روزهای درست و غلط نبود الان اینجا نبودی.
اینجا که من هستم میتونه بهترین جا بشه در زندگیم اگه قدرش رو بدونم و تلاش کنم.
آدم تلاشگری نیستم ،همه چیزهایی که الان دارم فقط به خاطر استعداد خدادادی بوده و گرنه تلاشم ?که چیزی نگم بهتره.
مشاورم میگفت شما استرس و اضطراب از قبل داشتی و حالا بروز پیدا کرده.شاید در تمام سالهای عمر گذشته استرس رو به نیمه تاریک وجودم فرستادم و تبدیل شدم به یک آدم به ظاهر آرام و بی خیال.
حالا که فکر میکنم متوجه میشوم دلیل رفتارهای خودم.
گمان میکردم عیب از شرایط زندگی متاهلی و گیر و گرفت های همسرجانه.
درسته که اینها هم مهم و دخیل هستند در موضوع ولی گره های روانی من باعث شد تشدید بشه همه چیز.
یک مشکل عمده من خجالتی بودن و ابراز نکردن وجودمه که من رو به شدت آزار میده.
اینقدر که روم نمیشه بگم لباسهای کارت رو خودت بشور .من برای سه تکه لباس که نمیتونم ماشین روشن کنم?
تو این چند مدت به امور مدرسه دخترجان کم رسیدم از دیروز تصمیم گرفتم بیشتر باهاش باشم تا حس رهاشدگی نداشته باشه حسی که من سالها تجربه کردم.
حسی که میگه هیچکس تو رو دوست نداره و تو محکوم هستی به تنهایی گلیمتو از آب بکشی و چه حس مزخرفیه و جالبه الان هم با اینکه ازدواج کردم هنوز هم با منه و این یعنی همسرجان همراهی با من نمیکنه.?
پسرجان هم تمام مدت میگه: مامان فوتبال! مامان جام جهانیه مراقب باش نبازی و ما تا ۱۰ گل با هم بازی میکنیم و همیشه هم اون میبره?
امیرحسین ۴ماهه نشده به شدت بازیگوشه و از الان دیگه میخواد بشینه .میگم بچه کمرت درد میگیره ولی کو گوش شنوا!!
امان از بچه ها?
به همسرجان میگم کی به فکر بچه بعدی باشیم میگه اسم بچه نیار که حالم بد میشه...?
دو تا مسئله وجود داره همین سن بالا و ذهن فعال و تحلیلگر من.
که اگه بتونم ذهنم رو اروم کنم شاید بچه بعدی رو اوردم.
اخه چند شب پیش به این فکر میکردم امیرحسین۲۰ساله بشه من میشم ۶۰ ساله .
آخی دلم گرفت بعد گفتم اوه چیه مادربزرگ دایی رو توی ۵۰ سالگی به دنیا اورده و وقتی دایی ۲۰ سالش بوده مادربزرگ خدابیامرز ۷۰ سالش بوده??
بعدتر من که یک واسطه ام خدا خودش بیشتر هوای بنده شو داره پس چرا نگران و ناراحت بشم.
ولی خیلی دعا میکنم برای جوونای دم بخت تا ازدواج کنن زودتر و بچه دار بشن با خیال راحت.
خودم هنوز خواهر مجرد دارم ولی خوب از من خیلی موفق تر هستند و از مجردیشون برخلاف من بیشتر و بهتر استفاده میکنند.
خدایا برای همه جوونای دم بخت همسران شایسته ای عنایت کن. الهی آمین?