انگار یکی آخرین تیکه پیتزامو خورده،
تو جاده بنزین تموم کردم،
گوشیم افتاده صفحش شکسته،
پامو با جوراب گذاشتم یه جای خیس،
یه گوش هندزفریم کارنمیکنه...
انگار یهو یادم اومده امتحان تاریخ داشتیم و یه ساعت دیگه باید برم مدرسه
این روزا یه غمی چسبیده به روحم که نمیدونم چجوری کنده میشه
با تینر.. با یخ..
یا با آلزایمر....