دلم می خواد یه 24 ساعت جای یه دیوونه زندگی کنم.
خدارو چه دیدی، شاید خوشم اومد و ادامه دادم. شایدم نه، از اون به بعد هر دیوونه ای که دیدم با سنگ بزنم.
ولی انصافا دنیای دیوونه ها از بیرون قشنگ به نظر میرسه. از درونش هم که خبر نداریم.
حرف زیاده در موردشون ولی ضایع اس نه خودشونو می فهمیم نه دنیاشون.
اصلا همین فهمیدن جای بحث داره! کی نمی فهمه؟ ما یا اونا؟
معیار فهمیدن چیه؟ عقل؟ انسانیت؟ معاشرت؟ زندگی روزمره؟...
اگه همون مخ منظورمون هست، که همه تو کلشون دارن. یه سری ها ازش استفاده می کنن تهش دیوونه میشن
یه سری ها هم با خودشون عهد بستن که از استعمالش خودداری کنن(مثل سیگار).
شخصا به این اعتقاد دارم که دیوونه ها انسان ترند.چرا؟چون انسانیت رو لکه دار نمی کنند
هرکاری کنن، آخرش برچسب دیوونه باهاشونه. ولی ما چی؟ما که دیوونه نیستیم چی؟ اگه ما انسانیت رو یادمون بره بذاریم پای چی؟
قدیما هر کی دیوونه می شد می گفتن جن رفته تو جلدش، می گفتن موجیه و هزار تا خرافات دیگه.
ولی الان علم ثابت کرده، نه دلیل دیوونگی رو بلکه دلیل احمق بودن انسان های به اصطلاح سالم رو.
از کجا معلوم در آینده مارو احمق فرض نکنن؟ که چقدر احمق بودیم و به یه سری انسانها برچسب دیوونه می زدیم.
بیایید با نگاه ساده انگارانه به قضیه نگاه کنیم، دنیای ما بهتره یا دیوونه ها؟
اصلا مگه دنیامون فرق داره؟
شنیدین میگن اگه در وجود خوده خدا فکر کنید دیوونه می شید؟
یا دیدین چه راحت به عارف و درویش و... که دل از دنیا بریدن، برچسب دیوونگی زده میشه؟
شاید انسان بودن یعنی غافل بودن.
شاید دیوانگی یعنی فرار از غفلت از آگاهی از چیزهایی که همه ازش می ترسن.
شاید دیوونه ها شجاع ترین اند.