انسان های اولیه از ما خوشبخت تر بودند و زندگی راحت تری داشتند.
تنها دغدغه هایشان مسکن ،خوراک ،پوشاک ،امنیت و بقا بود.
اما همانطور که الان مشاهده می کنید،آن وضع ثابت نمانده و هرچه جلوتر رفته ایم نیاز های بیشتر، زندگی راحت تر ، امکانات بیشتر و به طبع مشکلات و دغدغه های بیشتری هم بوجود آمده است.
انسان خردمند همیشه دیر یا زود راه حلی برای مشکلاتش پیدا کرده است و بقای نسلش را تضمین.
زمانی انسان ها به شکار می رفتند و هنوز نمی دانستند کدام حیوان خطرناک است کدام نیست.می دیدند که یک حیوان با یالهای پرپشت دور گردن و پنجه های قوی که برحسب اتفاق ما آن را شیر می نامیم به نفر کناری اش حمله می کند و مورد عنایت قرار می دهد، در همین لحظه تغییراتی درون خود حس می کند مثل افزایش ضربان قلب ،فشار خون، احساس فراوانی انرژی،ترس و ...
و از آن به بعد هر موقع در مواجه با شیر یا حیوان دیگراین حالات بهشان دست می داد،پوزیشن دفاعی می گرفتند یا فرار را به قرار ترجیح می دادند.
نکته یادگیری و پیداکردن راه حل بود.آنهایی که فهمیدند،زنده ماندند و نسلشان ادامه پیدا کرد.بقیه هم به سیستم غذایی شیرها وارد شدند.پس ما احتمالا این حس حل مشکل را به ارث برده ایم،اما مسئله اینجاست، با گذران زمان و پیشرفت های بشری دیگر مشکل ما حمله حیوانات وحشی و بلایای طبیعی نیست.
تمرکز زندگی ها از محیط بیرون به درون آدم جابجا شده است،محیطی که کشف و جستجوی آن بسیار سخت است.توجه کنید از جایی حرف میزنم که برای هر یک از آدم های موجود در کره زمین متفاوت است.
پیدا کردن یک الگوی ثابت،پیدا کردن نقشه ای برای آن و پیدا کردن راه حل برای مشکلات ناشی از این بخش انسان هنوز که هنوزه در هاله ای از ابهام است.
اگر ما انسان را به دوبخش جسم و روان تقسیم کنیم،موضوع بحث ما می شود همین چیزی که ما آن را روان نامیده ایم.
جسم یا بدن را با چشم می توان دید،مورد آزمایش قرار داد و کنکاش کرد.اما در زمینه روان ما اکثرا بر مبنای حدس و گمان ها نتیجه هایی می گیریم که فکر می کنیم درست است وشاید ثمر بخش باشد وهمین کار را خیلی مشکل می کند.
در دوره ای اگر کسی دچار مشکلات روانی میشد،مردم فکر می کردند که شیطان وارد بدن او شده است وسعی می کردند راه هایی پیدا کنند که باعث خارج شدن آن بشود.
در همین ایران رمال ها و دعانویس هایی بودند و هستند که این کار را انجام می دادند.در منطقه هرمزگان مراسمی تحت عنوان مراسم زار وجود دارد که این عمل را انجام می دهند واین دیدگاه خرافی در بقیه استان ها هم قابل مشاهده هست و قدمت تاریخی دارند.
در بعضی کشور ها این خرافه یا این عقیده حتی موجب جراحی های در جمجمه می شد و گمان می کردند که اگرجمجمه فرد را سوراخ کنیم شیطان را از آنجا میتوان خارج کرد.
این مورد در استخوان های به جا مانده از آن دوران مشهود است.با پیشرفت علم بشری این قضیه کم رنگ تر شده است،هرچند هنوز مواردی از آن به شکل پیشرفته تر وجود دارد.
در زمان حال مسئله روان و مشکلات مربوط به آن دیگردلایل عجیب غریب ندارد،اما باز بیگانگی با موضوعات مربوط به روان و سلامت روان وجود دارد.
برای مثال والدین اگر فرزندشان دچار تب ولرز،شکستگی،خونریزی و ... بشود فورا به پزشک مراجعه می کنند.اما اگر همان فرزند حالات غریب،بی حالی،بی اشتهایی روانی و مشکلات مربوط به روابط داشته باشد،ماجرا فرق می کند.
انگار منتظریک علامت یا حتی یک فاجعه هستند تا کاری کنند.
شاید برایشان تعریف نشده و آگاهی نسبت به این جور قضایا ندارند.
همانطور که مثل گذشته نگران حمله حیوانات نیستیم،همانطور با پیشرفت تکنولوژی کمی از نگرانی در مورد بیماری های جسمی کم شده و مقدار زیادی از نگرانی و توجه ما باید معطوف به سلامت روان شود.
امروزه کمتر کسی برای درمان وبا،مالاریا و سل که زمانی باعث مرگ تعداد زیادی از انسان های می شده،دچار مشکل می شوند.
اما اینکه چرا سلامت روان جایگاه خود را بدست نمی آورد جای سوال دارد!
درایران جامعه پزشکی ارجحیت دارد. اعزام پزشک به مناطق دور افتاده،احداث بیمارستان و خانه های بهداشت در شهر ها و روستا های کم جمعیت حاکی ازپوشش گستره درمانی کشور است.اما آیا درمان جسم به تنهایی کافی است؟
چرا وقتی به یک کشاورز،دام دار و... یا یک شهروند متوسط پیشنهاد استفاده از خدمات روان درمانی می دهیم، اولین واکنش این است که"مگر من دیوانه ام؟"
جدای ازاهمیت خدمات روان درمانی، مگر غیر از این است که اختلالات روانی و بیماری های طبی(سکته قلبی،مشکلات گوارشی ،مشکلات عروقی و...) باهم در ارتباط اند؟
بار اقتصادی بیماران روانی طبق تحقیقات سازمان بهداشت جهانی چیزی نیست که ساده از کنار آن گذشت.
بیشترین میزان ازکارافتادگی مربوط به کمیسیون اعصاب و روان است که نقش بسزایی در اقتصاد دارد.
مسائل اقتصادی در تأمین بهداشت روانی انسانها نقشی بسیار مهم ایفا میکند. جامعه با رفع فقر و محرومیت میتواند گامی بسیار بزرگ برای کاستن از بیماریهای روانی و شکوفایی استعدادهای افراد بردارد. هر چند خود فرد باید برای تأمین سلامت روانی خود بکوشد، اما به نظر میرسد که جامعه نقش پررنگتری در این امر دارد. از اینرو، راهبردها و خط مشیهای کلی جوامع برای ارتقای بهداشت روانی در مرتبة اول باید متمرکز بر ابعاد اقتصادی و اجتماعی باشد، نه پزشکی و درمانی؛ به عبارت دیگر، با رفع تبعیضها و نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی و تأمین معیشت مناسب برای همة افراد جامعه، بسیاری از مشکلات روانی از جامعه رخت برمیبندد و هزینههای سنگین درمان کاسته میشود.(1)
سلامت تنها یک پدیده زیست پزشکی نیست بلکه می تواند تحت تاثیر عوامل اجتماعی،روانشناختی،فرهنگی،اقتصادی وسیاسی مردم قرار بگیرد.
طبق اصل بهداشت برای همه(HFA) مفهوم عدالت بهداشتی یعنی مردم باید فرصت بهره مندی از سلامت خوب را داشته باشند و باید در نظر داشت که از 10 بیماری که بیشترین ناتوانی را در جهان سبب شده اند،5 مورد آن مربوط به بیماری های روانی است. هرچند باید به این نکته اشاره کنم که مفهوم سلامت روانی چیزی فراتر از نبودن اختلال های روانی است.
تعریف WHO از سلامت روان:
· خوب بودن ذهنی
· ادراک خودکار آمدی
· استقلال و خود مختاری
· کفایت و شایستگی
· خودشکوفایی توان مندی های بالقوه فکری وهیجانی
عقل سالم در بدن سالم،در خانواده سالم و در محیطی سالم است.میتوان نتیجه گرفت سلامت روان افراد در پیشرفت جامعه تاثیر چشمگیری دارد و برای تحقق این هدف باید آموزش ها وآگاه سازی های لازم صورت بگیرد.یکی از بهترین سطوحی که باید آموزش و حتی پرورش درآن صورت بگیرد،کودکان و نوجوانان هستند که این امر باید بهترین نحو در مدارس انجام شود.
توانمند کردن مشاورین مدرسه کمک زیادی می کند.در حال حاضر وظایف مشاور مدرسه در بهترین حالت پیگیری مشکلات تحصیلی و برنامه ریزی است، که این کافی نیست.
معاون سازمان نظام روانشناسی کشور از نیاز جدی ۱۰ درصد جمعیت دانش آموزان به خدمات روانشناختی خبر داد و گفت: درحالی که ۱۲۴ هزار مدرسه در سراسر کشور فعال است، تعداد مشاوران مدارس تنها به ۲۵ هزار نفر میرسد.
به گزارش ایسنا،در همین زمینه محمد حاتمی، عضو شورای مرکزی و معاون امور کمیسیونها و نظارت حرفهای سازمان نظام روانشناسی کشور عنوان کرده:طبق استانداردهای جهانی ۱۰ درصد از دانشآموزان کشور یعنی ۱.۵ میلیون نفر به طور جدی نیاز به خدمات روانشناختی دارند و نیاز است تا نظام آموزش و پرورش برای این مسئله برنامهریزی جدیتری داشته باشد.او علت این نیاز را در این مسئله دانست که کودکان و نوجوانان از نظر شناختی،رفتاری و هیجانی در سن تحول قرار دارند.
باید به سلامت روان حداقل به اندازه سلامت جسم اهمیت داد.
آگاه سازی باید در همه قشر ها و سطوح کشور صورت گیرد و این حوزه سلامت منحصر به قشر خاصی نباشد.
برای شروع بهتر است از کودکان و نوجوان ها شروع کنیم.
سیاست های کشور باید به این سمت سوق داد شود، چرا که نتایج قابل توجهی حاصل می شود.(کیه که گوش کنه!)
همیشه پیشگیری بهتر از درمان است.