صبح جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷ بود. یادمه هوا بلاتکلیف بین تابستون و پاییز بود و خورشید اونقدر بالا نیومده بود که خنکای شب رو ببره. نمیدونستم چی در انتظارمه. فقط شب قبلش نادا (همسرم) بهم گفته بود یه گروهی به نام تهران کلاب قراره یه رویداد دوی شهری به مناسب روز یوز برگزار کنه.
اون رویداد یه مسیر ۱۳ کیلومتری بود که از پارک پردیسان شروع میشد و به باغ کتاب تهران ختم میشد. منم که تازه دویدن رو شروع کرده بودم و تونسته بودم به عنوان آخرین تلاش ۱۲ کیلومتر تو پارک پردیسان بدون توقف بدوام دلیلی نداشت که نخوام تو این رویداد شرکت کنم. خلاصه صبح اون روز نشستم پشت ماشین و رفتم به سمت پارک پردیسان. وقتی پیچیدم داخل پارکینگ پارک دیدم یه جمعیت ۸۰ ۹۰ نفری دارن خودشون رو گرم میکنن. وسط جمعیت، یه مرد زیبا، با چهرهای استخونی و بدنی قلمی بود که داشت تمرینهایی برای گرم کردن میداد. سرش رو تراشیده بود و فرم بدنش و پاهاش با بقیه فرق داشت، داوود شیرخوانی معروف، کسی که سال بعد به اعتبارش، ۱۰۰۰ نفر در عرض ۳ روز در رویداد ۳۰ کیلومتر و ۷۰ کیلومتر ژئوپارک تریل قشم ثبتنام کردن.
به جمعیت نگاه میکردم. یه سری با هم آشنا بودن و چند نفری هم مثل من غریب با همه. ولی اکثرا دختر پسرهای قشنگی بودن با بدنهای تر و تازه و لباسهای ورزشی. همه چیز هیجانانگیز بود، انرژی بالا و جمعی که اثری از رقابت بینشون نبود و اومده بودن تا به شکلی متفاوت روز تعطیلشون رو سپری کنن. شروع کردیم به دویدن و همونجا بود که تغییرات بزرگ تو زندگی من هم شروع شد.
بعد از اون روز و بخاطر اون همه انرژی که از این جمع خوب گرفتم تصمیم گرفتم تو رویدادهای بعدی هم شرکت کنم.
رویدادهای جمعههای تهران کلاب مدام پررونقتر میشد. کل هفته هیجان داشتم تا ببینم رویداد بعدی کجاست، طول مسیرش چقدره و آخرش قراره چه پذیراییای ازمون بشه. میتونم بگم همه چیز مثل یه رویا بود. از اون اتفاقا بود که انقدر نادر و عجیبه که شک میکنی داره برای خودت اتفاق میوفته. جمعههای همهی ما و شهرمون یه شکل دیگه شده بود. جمعی که جمعهها میدیدی یه جمع ایدهآل بود. همه حالشون خوب بود و همینجور انرژی بود که میگرفتی برای طول هفتهی بعدت. آدمها هم هی بیشتر با هم دوست میشدن و آدمهای جدید هم اضافه میشدن. بعضی هفتهها مسیرهای مفهومی هم برای روحیه دادن به خودمون و کسایی که توی شبکههای اجتماعیمون شکل مسیر رو میدیدن میرفتیم. مثل مسیری به شکل I Hope که پاییز همون سال بعد از ماجراهای گرونی دلار دویدیم یا مسیری به شکل کلمهی Love که زمستون به مناسبت روز عشق یا ولنتاین بود. انقدر همهچیز خوب و جور بود که اصلا انگار اون جمعهها از کل زندگی ما جدا بود.
بعد از این رویدادها نوبت به مسابقهی ژئوپارک تریل قشم سال ۱۳۹۷ بود که سال قبلش هم برگزار شده بود. ولی ایندفعه به خاطر اینکه جمعیت دوندهها به واسطهی این رویدادها بیشتر شده بود، تعداد بیشتری دونده به قشم رفتند و انقدر بهشون خوش گذشت که هنوز هم بعد از گذشت دو سال، از خاطرات اون مسابقه میگن.
برنامههای جمعهها ادامه داشت تا اینکه به فاصلهی یک ماه بعد از ژئوپارک تریل قشم یعنی اسفندماه، ماراتن خلیجفارس در جزیرهی کیش برگزار شد. این ماراتن به دلایلی که دقیق نمیدونیم چی بود خوب برگزار نشد. به برگزارکنندهها از طرف مسئولان کیش گیر دادن و استارت خانمها و آقایون با نیمساعت اختلاف زده شد و تموم شدنش هم با کلی نارضایتی همراه بود. شاید این جریان شروع افول دوران طلایی تهران کلاب بود. البته یه اتفاق خوبی که بعد از این ماراتن افتاد این بود که گروههای دیگه هم شروع کردن به برگزار کردن برنامه با این تفاوت که این برنامهها خارج از تهران و در طبیعت بود و اتفاق دیگهای هم که افتاد این بود که داوود شیرخوانی، همون مرد زیبایی که اول ازش حرف زدم دیگه با تهران کلاب نبود. البته بعد از این ماراتن، آخرین برنامهی سال ۹۷ رو تهران کلاب جوری چید که از دل بازار و جنوب شهر تهران رد بشه که اونم یکی از به یادموندنیترین برنامههایی بود که شرکت کردیم.
اون دوران هم با اینکه حس میشد یه چیزهایی تو تهران کلاب کمه و حال کلاب مثل قبل خوب نیست اما حس و حال خوبی داشت. دلیلش هم گروههای دیگهای بودن که شروع کرده بودند برنامه گذاشتن، همون برنامههای خارج از تهران و در طبیعت.
بعد از عید ۹۸، یه رقابتی در برنامه گذاشتن بین گروههای مختلف به وجود اومده بود که جمعهها رو هیجانانگیزتر میکرد. درسته اون اتحاد قبلی نبود اما خب اینکه میتونستی بین مسیرهای جذابی که هر گروه سعی میکرد رو دست بقیهی گروهها پیشنهاد بده هم جذابیت خاص خودش رو داشت. انگار که منو (Menu) بذارن جلوت. میتونستی انتخاب کنی دوست داری دوی شهری بری یا نه بری یکم تو طبیعت اطراف تهران بدویی.
اوج این داستان، برنامهی دویدن در استادیوم آزادی بود. مسیری ۱۰ کیلومتری که از درون استادیوم ۱۰۰ هزار نفری شروع میشد و به همونجا هم ختم میشد. این برنامه در یکی از جمعههای اردیبهشت ۹۸ برگزار شد. ماشینها رو تو محوطهی ورزشگاه پارک کردیم و منتظر بودیم تا در ورودی استادیوم باز بشه که وارد تونل بشیم. وقتی باز شد انقدر هیجان جمعیت بالا بود که هر لحظه انگار استادیوم میخواست منفجر بشه. اولین بار بود که اینجا میدویدیم و زنها اولین بار بود که این استادیوم رو از نزدیک میدیدن. از دور زمین فوتبال استارت زدیم و مسیر ۱۰ کیلومتری دور دریاچه رو رفتیم و دوباره برگشتیم توی استادیوم. تو تک تک چهرههایی که اونجا بودن میتونستی رضایت خالص رو ببینی. صحنهای حماسی و پرشور بود که شاید سالها طول بکشه مثلش تکرار بشه. به نظر من این رویداد که ۱۵۰۰ نفر توش شرکت کردن فقط یه رویداد دو نبود و بخشی از تاریخ ما شد. بعد از این ماجرا بود که حساسیتها شدت پیدا کرد. خبری شدن این رویداد باعث شد موج گیر دادن به برگزارکنندههای این نوع رویدادها شروع بشه.
بعد از رویداد ورزشگاه آزادی، همونطور که گفتم موج گیر دادنها به این نوع رویدادها شروع شد و حساسیتها بالا رفت. البته برای مدتی، با وجود گیردادنها، تک و توک تلاشهایی شد و رویدادهایی برگزار شد اما حالت سابق رو دیگه نداشت.
الان دیگه خبری از رویدادهای دوی شهری نیست. چیزی که میشه گفت اینه که یه دورهی طلایی رو گذروندیم. خیلی رابطهها و دوستیها شکل گرفت. خیلی آدمها تغییرات زیادی تو سبک زندگیشون پیدا شد. جمعههای تهران برای مدتی متفاوت شد و حال تعدادی از آدمهای شهر مدتی خوب بود، خیلی خوب. انقدر اون جریان قوی بود که مسابقهی کاپادوکیا اولترا تریل که یه مسابقهست که تو سه کلاس ۳۸، ۶۳ و ۱۱۹ کیلومتر برگزار میشه سال گذشته پر ایرانی بود. اما متاسفانه این پتانسیل توسط کسایی که باید دیده میشد دیده نشد، فقط حواشیش دیده شد و داستان قدیمی محدودیتها و ممنوعیتها و طبق معمول سنگاندازیها و بگیر و ببندها. این ماجراها تا جایی ادامه پیدا کرد که رویداد ژئوپارک تریل قشم ۹۸ هم، با وجود اینکه ۱۰۰۰ نفر توش ثبتنام کرده بودند و یه رویداد خوشنام استاندارد و باکیفیت بود که چند سالی داشت برگزار میشد و حتی شرکتکنندهی خارجی هم داشت، با هزار مکافات و خواهش تمنا و با اختلاف ۴ ساعتی استارت خانمها و آقایون برگزار شد.
البته دوستیهای به وجود اومده از اون دوران هنوز هم ادامه داره. انقدر که خاطرات عمیق و قشنگ بود. گروههای کوچیکی هم هستند که این روزها میدوند، اما دیگه اون جریان که میتونست تغییرات بنیادی رو تو ورزش همگانی به وجود بیاره تموم شد.
میراث اون دوران اما مونده و امروز کلی آدم دونده توی پارکها میبینی. چیزی که قبلا سابقه نداشت و به نظرم ما مدیون کسایی مانند حمید اعتمادی، داوود شیرخوانی، الناز ناصری و کسان دیگری هستیم که انرژیشون رو صرف کاری طلایی، زیبا و ماندگار کردند.