من یک آدم معمولی هستم نه خیلی معمولی و نه کم معمولی فقط معمولی، حتی این کلمه ی معمولی هم معمولیست.
مثلا من آنقدر ها سفر نرفتهام،تجربه های جالب انگیزناک نداشتهام، یا موسیقی شناس نبوده ام كه بشود با من حرف های این شكلی زد...زیاد کتاب نخوانده ام و در خط به خط کتابها تعمل و تعقل نکرده ام که بخواهم چیزی راجع به آنها بگوییم حتی بگوییم خوب بود یا بد بود فقط به طور معمولی خوانده ام.
فیلم هایی که دیده ام همه معمولی بوده اند و آنقدرها هم سعی نکرده ام بفهمم که خب پیام فلسفی این فیلم چه بود و چه شد و چرا اصلا این شد و چنان و چنین ... فقط به طور معمولی دیده ام و شاید لذتی هم برده باشم.
لحن صحبت کردنم و تن صدایم معمولیست ،قیافه ام،لباس هایی كه میپوشم معمولی هستند...
بامزه نیستم جوری كه دل و روده تان به هم بپیچد و وقتی نیستم بگویید جای فلانی خالی اگر بود چقدر بیشتر خوش میگذشت...
هیچ ایدهای برای نجات دنیا ندارم!حتی خیال پردازِ خوبی هم نیستم...
مدتی است اصراری به هیچ چیز ندارم،برای خواسته هایم تا سرحد مرگ نمیجنگم و اصرار زیادی به برآورده شدنشان هم ندارم ...اصراری ندارم اگر خیلی دلتنگش میشوم خیلی دلتنگم شود.اگر دوستش دارم ،دوستم داشته باشد. وقتی دوستش دارم معمولی میگویم دوستت دارم و خیلی بلد نیستم آب و تابش دهم حتی شاید مثل همه ی مواقع معمولی دیگر نگویم دوستت دارم و دوستت دارم را قورت بدهم و از کنارش معمولی عبور کنم.
اصراری ندارم به غافل گیر شدن...
من معمولی هستم و معمولی بودن هیچ غمگین نیست...
معمولی بودن فقط معمولی است .معمولی بودن شاید همان دلیلیست كه باعث میشود بهترین دوست كسی نباشم. كسی كه وقتی از هم پاشیدهای زنگش بزنی و بگویی فلانی بیا جمعم كن...
شاید این معمولی بودن هم خوب باشد، برای بقیه ،یكجوری كه جای خالیام نه به چشمشان بیاید نه هیچ دردی بپیچد توی دلشان.
حتی این متن معمولی هم از من نیست نمیدانم، اینقدر معمولیست که حتی فراموش کرده ام این را کجا خوانده ام یا شاید هم بطور اتفاقی جایی شنیده ام .