تجربهی مشترک، علاوه بر آنچه در معنای عامش به اشتراکات بین دو یا چند نفر معروف است، برای من مفهوم دیگری هم دارد. من به آن تجربیاتی که بهصورت مجرد برای هر فردی اتفاق میافتد اما مشترکات فیزیکی ندارند هم، تجربیات مشترک میگویم. شاید چند مثال ماجرا را روشنتر کند. تا به حال شده با دوست یا همکاری دربارهی ماجرای ورشکستگی پدرهایتان حرف بزنید؟ یا عاقبت زندگی آشنای مشترکی که به دلیل خیانت در امانت به باد فنا رفته را مرور کنید؟ و یا حتا دربارهی کتابی که در دوران نوجوانانی خواندهاید، بحث کنید؟ همهی این موقعیتها در خودشان تجربیاتی دارند که مشترکاتش با حضور طرف مقابل ارتباط مستقیم ندارد، بلکه در ذهن ما زوایایی تشکیل داده، باعث عبور لحظهای آشنا از خاطرهی ما شده و ناخودآگاه ما را به یاد تجربهای مشترک میاندازد.
اگر این تجربهها، خوب و شاد باشند که هیچ. اما اگر تلخی یا ناکامی با خود همراه داشته باشند، تحملشان را چون مجرد هستند، سختتر از هنگامی میکند که نفر دیگری با ما در تحمل آن همموقعیت باشد. در این مواقع چند راهکار یا نکتهی عملی وجود دارد، که بیشترین کمک را میکنند:
? فقط یکدیگر را درک کنیم و از صدور بیانیه و دستورالعمل بپرهیزیم.
? مشترکات ذهنیمان را به زبان بیاوریم تا تحمل تجربههای ناکام برای هر دو طرف راحتتر باشد.
?بعد از تعریف اصل اتفاق، چند دقیقهای سکوت لازم است. گاهی پیدا کردن وجوه و زوایای مشترک، زمان نیاز دارد.
?از یکدیگر مراقبت کنیم تا مبادا اشتراک تجربهها به محفل شایعه پراکنی تبدیل شوند. این که دیگرانی- خارج از دایرهی محفل موحود- هم تجربهی مشابهی داشتهاند، موقعیت دیگری را میطلبد.
خاطرات مشترک -از هر گونهاش- اصلیترین جایگاه در تشکیل ناخودآگاه ما هستند. شناخت این جایگاه در مرتبهی اول، خودمان را به خودمان میشناساند و در مرتبهی بعدتر، شناخت پیرامونمان را بدون قضاوت در ما متبلور میکند. اشتراکات انسانی ما حلقهی گمشدهی ارتباطات امروزیان است. آنجا که گفتوگو را فراموش کردهایم.