بهترین دوستان من آنهایی هستند که قبل از دوستی، منتقدان من بودهاند به این دلیل که فکر میکردهاند من آدم بداخلاق و مغروری هستم. اما پس از اینکه فرصتی پیش آمد و به هم نزدیکتر شدهایم، فهمیدهاند که من به آن بداخلاقی و نچسبی که فکر میکردهاند، نیستم. (کمی کمتر از آنچه میپنداشتهاند، غیرقابل تحمل هستم!!!) نزدیکترین مفهوم بینافردی در اینگونهی ارتباطی که نیاز به توجه بیشتر دارد، «معرفت» است.
جناب دهخدا، «معرفت» را به «شناسایی» معنی کردهاند و شناسایی، آگاهی از روی دانش است. باید باور کنیم که شناختن یکدیگر نیاز به دانش دارد. حالا این دانش از روی مراودهی فردی و به تجربه بدست بیاید یا با کمک گرفتن از دانشهای جنبی -مثل مطالعهی فردی و روانشناختی- کسب شود، به خیلی عوامل بستگی دارد که این مجال برای مداقه در آن نیست. آنچه این یادداشت در پی تبیین آن است، درک نیاز به این «معرفت» است. که معتقد شویم نمیتوان در هر لحظه با یک نوع نگاه مجرد به اشخاص زندگیمان بنگریم و نمیشود که مجموع حالات، خلقیات و افعال آنهایی را که در زندگیمان هستند، نادیده بگیریم و با بوجود آمدن یک چالش، همهچیز را فراموش کرده و در لحظه هرچه به ذهنمان میرسد را پایهی واکنشهایمان قرار دهیم. شاید اساس تمام اختلافهای خانوادگی و اجتماعی ما، همین عدم «معرفت» است. همین «قضاوت»های لحظهای و گرتهای، همین فراموش کردن افعال متقابل. همین که یادمان میرود برای هم چه بودهایم و چه کردهایم. همین که «شناخت» یکدیگر را فدای خودخواستههای خود میکنیم.