من چه هستم؟ من موجودی اندیشهورز هستم.
این چیزیست که «رنه دکارت» به آن باور داشت.
امّا چگونه به این نتیجه رسید؟
دکارت از خودش پرسید: «چه چیزی را میتوانم بهیقین بدانم؟» او به این نتیجه رسید که نمیتواند به هیچکدام از شواهدی که حواس پنجگانهاش دریافت میکند، مطمئن باشد. زیرا آنها گاهی او را گمراه کردهاند.
یکتکه چوبِ راست و صاف، در آب شکسته بهنظر میرسد.
در گذشته او بارها دربارهی شکل اشیائی که از او فاصلهی زیادی داشتهاند، اشتباه کرده بود.
و...
حتا بدتر؛ او گاهی زمانی که در خواب بوده، رویاهایی دیده، که از آنها بیدار شده است.
به اینترتیب او چگونه میتوانست مطمئن باشد همان زمانی که درحال فکر کردن به این مسائل بود، در خواب نبوده است؟!
به هرحال شکی نیست که ۲ بهعلاوهی ۳ برابر است با ۵، حتّا در رویا. دکارت که یک ریاضیدان بود، میدانست در اینزمینه دچار اشتباه نخواهد شد.
امّا دکارت ادعا کرد که حتّا در اینزمینه نمیتوان ادعای «یقین مطلق» داشت. زیرا شاید یک شیطان شرور، درحال کنترل اندیشههای او باشد و آنها را دستکاری کند؛ بهصورتی که هربار او اعداد را باهم جمع کند، دچار خطایی فاحش شود.
این امر چه نتیجهای داشت؟!
در اینصورت او نمیتوانست به هیچچیزی مطمئن باشد جز اینکه، درون گردابی از شک قرار دارد. «ریسمان نجات» دکارت، این بود که حتّا اگر چنین شیطانی وجود داشته باشد، نمیتواند او را در رابطه با «وجود خودش» فریب دهد؛ هر اندیشهای، فارغ از اینکه چهقدر قابل اتکا است، اثبات میکند که او بهعنوان موجودی اندیشهورز، وجود دارد. او حتّا از همین راه میتواند اطمینان حاصل کند که بدنی دارد.
این همان استدلال معروف «کوگیتو»ی اوست.
«میاندیشم؛ پس هستم».
Cogito ergo sum.